"شما هیچ وقت نمی تونین از رنج یه امگا صحبت کنین وقتی یه آلفای مقتدر هستین و دنیا بخاطر ویژگی ای که باهاش متولد شدین، بهتون احترام می زاره."
بکهیون سرش و تکون داد و لبهاشو به نشونه ی توجه بیش از حد گاز گرفت.(یه حقه ی مجری گری!)
مهمون برنامه که یه خانم امگا بود، همچنان با خشونت ادامه داد:
"من به عنوان یه امگا، از داشتن مشاغل مدیریتی محروم هستم در حالی که مدیریت چیزیه که توسط تجربه و آموزش به دست می آد."و تقریبا سر بکهیون داد زد:
"شما نمی تونین بخاطر یه اعتبار موهوم که نیاکان در نظر گرفتن، افراد رو از بدو تولدشون محصور و دربند کنید."بکهیون آب دهنشو قورت داد و با نگرانی نگاهی به امگای عصبانی و بعد به عوامل پشت صحنه کرد.
هر لحظه منتظر بود برنامه ی زنده قطع بشه، ولی ظاهرا تهیه کننده شون پارک چانیول روی قول خودش واسه حمایت از این برنامه ی جنجالی وایساده بود.
لبخند خجولی زد و خیلی با احتیاط از امگا پرسید:
"شما خودتون دوست داشتین مدیر بشین؟"امگا با عصبانیت نگاه کرد و بهش توپید:
"چه فرقی می کنه که من می خواستم چی بشم؟؟ نخیر! من شخصا علاقه ای به مدیریت ندارم ولی ممکنه خیلی ها باشن که علاقه داشته باشن."و تقریبا از جاش بلند شد و سمت بکهیون خیز برداشت و فریاد زد:
"الان می خوای از اینکه من مدیریت دوست نداشتم سوءاستفاده کنی؟ می خوای بگی حرفای من غلطه و دارم چرت میگم؟ تو یه آلفای احمقی و هیچی از رنج ما امگاها نمی فهمی."بکهیون با چشمای از حدقه درومده به اون امگا نگاه می کرد و واقعا خشکش زده بود.
هر آن احتمال داشت این امگای عصبانی بهش حمله کنه و بزنتش.با ناامیدی به پشت صحنه نگاه کرد و با زبون بی زبونی بهشون التماس کرد که یه وُله بدن و برنامه رو قطع کنن ولی اونطور که معلوم بود، کسی قصد قطع برنامه رو نداشت.
لیوان آب میوه رو هل داد طرف امگا و سعی کرد آرومش کنه. با چاپلوسی دستاش و به هم مالید و گفت:
"آه... خانم کیم! شما یه امگای عالی هستین و سوابق شغلی تون بعنوان یه استاد موفق دانشگاه و یه کنشگر اجتماعی ثابت می کنه شما یه احمق نیستین و چرت نمیگین!"
یه حس درونی بهش می گف داره چرت و پرت می گه و مغزش هم واقعا هنگ کرده بود و کنترلی روی حرفاش نداشت.
خانم کیم با چشمای قرمز از حدقه در اومده اش سر بکهیون داد زد:
"طعنه! همیشه حرف شما آلفاها پر از طعنه است!
کیه که از ته دل شما خبر نداشته باشه؟ حتی تویی که ادعا میکنی یه آلفای خیرخواه هستی هم منظورت اینه که خیرخواهی و شعور مختص شماهاست. و ما امگاها بهره ای ازش نداریم."بکهیون تقریبا به تته پته افتاد.
"خانم کیم! بخدا من منظوری ندارم، امممم....در واقع من اصلا آدم خیرخواه و باشعوری نیستم... من طرف شمام!"خانم کیم که از عصبانیت داشت منفجر می شد و رنگ صورتش بشدت قرمز شده بود، از جاش بلند شد و آبمیوه و گلدون روی میز رو پرت کرد روی زمین.
"منظورت اینه که هر کیطرف ماست، بی شعوره؟"
و به بکهیون حمله کرد.بکهیون با وحشت به امگای عصبانی نگاه کرد. هیچ راه در رویی نداشت و الان بود که خانم کیم خرخره اش رو بجوه!
توی این آشوب تنها تونست صدای کارگردان برنامه شون، کریس وو رو بشنوه که فریاد می زد:
"وله بدین... وله بدین!"
و چند ثانیه ی بعد، چند نفر با عجله اومدن و چنگال های خانم کیم عصبانی رو از توی موهای بکهیون جدا کردن.بکهیون گیج و منگ روی صندلی اش نشست.
با سستی به اون امگای عصبی و قوی هیکل که دو تا بتا و یه آلفا بزور داشتن از استودیو خارجش میکردن، نگاه کرد.حتی توان مرتب کردن موهای بلوندش، که الان شبیه یه لونه ی کلاغ که از کاه و تراشه های چوب درست شده بود، رو نداشت.
تهیه کننده شون، پارک چانیول اون پشت، توی اتاق رِژی، روی یه صندلی لم داده بود و بهش نگاه می کرد.
چرا حس میکرد روی لباش یه رد نیشخند رو می تونه ببینه؟
هی خوشگلا! خوشحالم این فیک رو انتخاب کردین واسه خوندن.
و امیدوارم از خوندنش لذت ببرین.
لطفا از همینجا که می خونین هر پارتی که حس کردین دوستش دارین ووت بدین و به ریدینگ لیستاتون هم اضافه کنین تا بقیه ی دوستامونم ببینن
بووووس بر روح و روان پاکتون! ❤❤❤
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند