منشی صحنه کاغذهای مرتبط با برنامه ی امروز رو دستش داد و بکهیون شروع کرد به باد زدن خودش با این کاغذا.
امروز هوا خیلی خیلی گرمه و پروژکتورهای بزرگ و سنگینی که روی سن نور می اندازن، باعث شدن بکهیون حس کنه داره از گرما خفه می شه.
منشی که یه دختر امگای کیوت کم سن و سال بود برای بار چندم اومد و عرق صورت بکهیون رو پاک کرد و دوباره به صورتش پودر مالید و غرغر کرد:
"آقای بیون.... دوباره؟؟ چرا نمی رین اتاق کنترل بشینین؟ اونجا کولر روشنه و هوا خیلی خوبه"
بکهیون به امگا چپچپ نگاه کرد. و بعد از شیشه ی بزرگ حائل روی دیوار استودیو، زیر چشمی اتاق رِژی رو پایید.
عمرا اگه امروز می تونست بره اونجا و کنار پارک چانیول بشینه.
شما فکر کنید صحنه ی خواب دیشب حتی واسه یه ثانیه از ذهن بکهیون بیرون رفته باشه!
پارک چانیول مثل همیشه رو صندلی اش نشسته بود و با کارگردان و چند نفر از تدوین گرا صحبت می کرد.
و بکهیون مجبوره اعتراف کنه چانیول صد برابر از چیزی که توی خواب دیده سکسی تره.آخه
چرا
یه بتا
باید این هیکلو داشته باشه؟؟؟بکهیون دلش می خواد به حال و روز خودش گریه کنه.
امروز دو واحد اضافه تر از داروی هیتش خورده و انگار گچ دیوار بودن. چون کوچکترین تاثیری روی حس تمایل مفتضحانه اش نداشته ان.
از یه طرف دیگه بکهیون نسبت به کریس احساس دین داره. اون می دونه چانیول کراش کریس هست ولی بازم خوابشو دیده.
و انگار که توی بیداری خواب ببینه، همچنان داره صحنه های حماسی کثیفی رو توی ذهنش خلق می کنه!
فیلمبردارهای بتاشون شروع کردن به چک کردن دوربینها و بکهیون برای منحرف کردن ذهنش، به این کار روتین و تکراری نگاه می کرد.
شاید تعجب کنید چرا بکهیون دائما به نژاد افراد اشاره می کنه.
این یجور عادته که از بچگی داره.
اون موقع هایی که هنوز نمی دونست خودش چی می تونه باشه و امیدوار بود یه آلفای قدرتمند و خفن مث باباش بشه، عادت داشت مردمو چک کنه و تفاوتهاشونو بسنجه و آرزو کنه خودش یکی از از اون قدرتمنداشون بشه.نگاهی به ساعت دیواری استودیو انداخت.
نیم ساعت دیگه برنامه شروع می شد. ولی مهمونشون لیسا مانوبان هنوز نیومده.
بکهیون می تونست شرط ببنده که پارک چانیول دقیق و وسواسی الان در حال سکته زدنه.
در واقع رمز موفقیت تیم پارک_وو_بیون نه خوشمزگی های بکهیون و نه مهارتهای کریسه.
چیزی که شوی اونها رو موفق کرده همین دقت و وسواس چانیوله.
اون با چشمهای عقابی اش روی کوچکترین نکات مرتبط با برنامه زوم می شه و مث یه گرگ واقعی به نواقص و کم کاستی ها حمله می کنه و اونا رو از بین می بره!
اه... گرمه...
دستش رو با شدت بیشتری تکون داد تا بلکه مجبور نشه دوباره عرق روی صورتش رو پاک کنه و منشی بیچاره رو دوباره اذیت نکنه.
ولی فایده ای نداره. اینجا مث عمیق ترین چاله ی جهنم می مونه و چانیول داره اون طرف تو بهشت هوا می خوره.
بکهیون یه نیم نگاه دیگه به اتاق رژی انداخت و از اینکه این بار اونجا رو خالی دید متعجب شد.
نه کریس، نه چانیول و نه حتی دو تا آلفای سویچر که کار تدوین برنامه زنده رو انجام می دادن...
اون اتاق خالی بود.
اونم در حالی که به شروع برنامه کمتر از بیست دقیقه دیگه مونده.
از جاش بلند شد و به منشی اشاره کرد که یه دقه می ره و بر می گرده.
و با دیدن جمعیت آلفای توی راهرو شوکه شد.
اوه... مای....شت!
یه عالمه آلفای گنده، پشت در یه اتاق تجمع کرده بودن و بعضی هاشون داشتن با بی قراری در می زدن.
بکهیون به شونه ی کنار دستی اش زد :
"داداش! چه خبره؟"
_(می خوای بگی یه آلفای باتقوایی و این بوی شیرین تحریکت نمی کنه؟!)فاااااک.
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند