chapter 1

147 14 24
                                    

با ماسک روی صورتش احساس ناخوشایندی داشت لم داده به پشت یه پاشو از جلوی پای دیگش رد کرده بود مدام تکونش میداد. پشت به آینه بودن واسه ندیدن چشماش از زیر ماسک بعده اینکه نفسش رو محکم بیرون داد توی صورتش برگشت تنها دلیل تسلطش روی اعصابش بود
با صدای بلند موزیک به خودش میاد حین چند ثانیه ایی که در آسانسور باز میشد تکیشو از پشت گرفت با دیدن بارمن دو دستشو توی جیب شلوارش جا داد  تا ابهت همیشگیش رو پیدا کنه همچنان با ریخت کلافه ای که زیر ماسک گیر افتاده بود قدمای بلندش رو به سمت بارمن برداشت با سرفه ی ساختگی کوتاهی صداش رو صاف کرد نگاهش رو همچنان که دور کلاب میچرخوند با ی دستش ک از جیبش خارج کرده بود چند بار روی میز جلوی بارمن زد
پسری ک شیفتش تازه شروع شده بود با اسمایله نسبتا خوشایندی به سمته مرد رفت و با بالا آوردن سرش و دیدن مرد آشنا اسمایلش محو شد و آبه دهنشو چند بار پشت سر هم قورت میداد و نگاهش رو از فیسه مرد نمیگرفت براش تعجب برانگیز بود ک حالتایی ک بهش دست داده عاری از توجه مرد بود

بارمن پلک چشم های ابیشو اروم چند بار باز و بسته کرد و همونطور ک نگاهش ب مرد بود  چند قدم ب عقب برداشت و با برخورد کمرش ب قفسه ی نوشیدنی ها علاوه بر درد بدی ک در وجودش پیچید صدای بلندی ایجاد شد ک باعث چرخیدن سر مرد ب سمت پسر شد و نیشخند کثیفشو حتی از زیر ماسکش حس میکرد همزمان ک مرد آرنج هاشو خم میکرد و روی میز بارمن میگذاشت و پسر پشتش رو میکنه و با چشم هایی که لایه ی شفافی بهش اضافه شده بود توانایی دیدنش کمتر از قبل کرده بود و بی هدف نوک اشارشو روی شیشه ها جابه جا میکرد و با کشیدن هوای آلوده ی کلاب به درون ریه هاش سعی در کنترل خودش و لرزش دست هاش رو داشت ک صدای مرد تلاش های اون رو بی فایده کرد
"هی جاستین وضعیت چشمات چطوره؟"
لایه ی شفاف حالا دیگر از چشمهایش جاری شده بود صدای مرد در گوش هایش اِکو میشد با مکث کوتاهی سرشو ب عقب چرخوند و از روی شونه ب فیسه پوشیده از ماسک مرد نگاه کرد
مرد با دیدن حالته فیسش پوزخند بلندی زد و همزمان ک تکیه ی سرشو از دست هاش میگرفت قدمی ب جلو برداشت و پسر ک متوجه هدفش شده بود سریع برگشت و سعی در پیدا کردنه بطری همیشگی آن مرد بود
مرد با قدم های کوتاهی سعی در این داشت ک میز بارمن را دور بزند و ب داله جدیدش برسه ک صدای بَمه پشت سرش متوقفش کرد
" کامان بیل جاستین درسشو یاد گرفته" انتهای حرفشو میکشه
با شنیدن صدای آشنا خنده ی کوتاهی میکنه و روی پاشنه ی پاش به سمته پسری ک روی صندلی نشسته بود میچرخه و نگاهش رو از رو فیسه پوشیدش ب شاته دستش میده به سمتش قدم بر میداره و کف دست هاشو دو طرف صندلیش میزاره و کمی ب جلو خم میشه و سرشو رو شونش ب جلو کج میکنه و نفسشو محکم میده بیرون طوری ک مو از روی گوشش کنار بره و در حدی نزدیک ب اون مرد بود ک لبهاش مماسه لاله ی گوش او بود
با صدای آرومی بعد از چند بار افراطی پچ پچ کردن زمزمه میکنه"توی کارم دخالت میکنی"
با اخم ساختگی روی صورتش اینو میگ و همزمان موهای نامرتب هری رو از گوشش کنار میزنه و سرشو کمی میکشه عقب و هری بعد از ی جرئه نوشیدن از شاتش شات رو پایین میاره و روی میز میکوبه و صورتش رو سمت بیل میچرخونه و برای یک لحظه نگاهش از پشت ماسک توی نگاه تیز بیل قفل میشه

جاستین ک مشتاق از درگیریه بینشون سریع بطری رو از قفسه بیرون میکشه و در حالی ک نفس هاش غیر عادی سریع شده بود سعی میکنه شات رو پر کنه و توجهی به مقداری از محتوای داخله بطری ک اطراف شات میریزه نمیکنه و شات رو  مقابله بیل میزاره و سریع به سمت دیگ ی بار میره و خودش رو مشغول به چک کردن بطری های ویسکی تو قفسه نشون میده

ب فکر عمیقی فرو میره و حرکت دستاش روی بطری ثابت میمونه از وقتی ب خاطر دیدن هری و بیل توی موقعیتی ک نمیخواستن چشم هاشو تهدید کرده بودن حتی تیز شدن گوشش و ناخواسته شنیدنه حرفاشون لرزه ب اندام جاستین مینداخت‌.
~
عصبی و خسته چمدونش رو روی زمین میکشه و به سمت در خروجی فرودگاه میرفت و نگاهش به مستقیم بود
گوشیش ک در جیبه پشتیه جینش ویبره میرفت تاثیری در حاله لویی نداشت بارون نیویورک حتی به اون اجازه ی لذت بردن از هوای گرم هم نداده بود زیادی سنگین بود چمدونش کلافش کرده بود
درد عمیقه شونش نفسشو ب شمارش انداخته بود درحالی ک کنار ردیفی از صندلی های فرودگاه ایستاده بود
چمدونش رو جلوی پاش میزاره بند های اویزونه کوولشو توی مشته دستاش میگیره و فشار میده و چشم هاشو ریز میکنه و روی پنجه ی پاش بلند میشه تا نگاهی ب بیرون بندازه و با ندیدن تاکسی توی تاکسی استاپ چشم هاشو محکم روی هم میبنده و فشار میده بغض گلوش کمکی ب حالش نمیکرد

ب هرحال هیچ چیز براش عادی نبود تصادف دوستش دقیقا بعد از تایمی ک لویی در حال تحویل بارهاش بود یا سیلی از پیامک های استن قبل از تصادفش ک همش ب مراقب خودت باش لویی ختم میشد همه چیز برای لویی غیر قابل پیش بینی شده بود
چشم هاشو با تردید باز میکنه و مشته ی دستشو آزاد میکنه و دسته ی چمدونو میگیره و دوباره راه میوفته و دوباره ب فکر عمیقی فرو میره
ب یاد مقاله ایی ک برای استادش ایمیل کرده بود میوفته لویی مطمئن بود اون مقاله ب اندازه ایی قوی برای انتقال لویی ب دانشگاه نیویورک نبود پوفی میکشه و مشته دسته دیگشو باز میکنه و دستی ب موهاش میکشه ک مرتب بشن
با یاداوری فراموش کردن قرص هاش کلافه تر شد و بدونه مکثی مشته دستشو آروم روی شقیقش کوبید مثله این ک نیویورک ایده ی خوبی نبوده با رسیدن ب در خروجی نیویورک نفسه عمیقی میکشه و سعی میکنه کلافگیشو زیر لبخند هاش پنهان  کنه 
~
صبح
رو به دیوار نشسته‌ای
با دو چشم آبی
و موهایی لَخت
در رنگ تابلو محو می‌شوی
من با صدایی منجمد از خواب، پرسش‌های بی‌ربط می‌پرسم و تو قهوه‌ات را هم می‌زنی
گمان می‌کنم به من گوش نمی‌دهی.
شب لُخت می‌شوی.
نکته‌ی جدیدی در تنت نیست.
اما چیزی از توصیف می‌گریزد.
شرمگاه تو ساده است
و بی‌نهایت سرد
و خالی.
تو حقیقتا از جنسی دیگری.
آرام می‌خوابیم
تا فردا صبح
~
اوگی گایز اینم پارت اول اروتیسیزم ک حالت مقدمه طور داره هوپ سو خوشتون اومده باشه سبکه داستان خیلی بهتر میشه این فقط مقدمه ایی برای آشنایی با کارکتر ها
اگ خوشتون اومد ووت و شِیر استوری یادتون نره
لاو یو عال اَنجلز
-ریک اَند مورتی-

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 04, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

eroticism Where stories live. Discover now