Prt.5

663 162 42
                                    

" چی؟ وات د هل؟ فقط سه روز نبودم و اون سونگ مین لعنتی دست به کار شده؟ پس شما چه غلطی می کردین؟.. آه خدایا! چند ساعت دیگه اونجام و بهتره که همه توی جلسه باشن."

گوشی و با عصبانی قطع کرد. اون احمقا نمی تونستن چند روز بدون یونگی شرکتو نگه دارن.

" اینجا کجاست؟ "

به قیافه خواب آلود جیمین نگاهی انداخت و آروم کنارش روی تخت نشست.

" خونه منه."

"اوه!"

در حالی که اطرافشو با چشماش بررسی می کرد، سرشو روی پای یونگی گذاشت و دوباره چشماشو بست.

" باید برم جیمینا! "

" کجا؟ "

صورتشو به شلوار یونگی مالید. یونگی لبخندی از این حرکتش زد و موهاشو بهم ریخت.

" یه سری مشکلات توی شرکت به وجود اومده. باید زودتر برم. "

" باشه. پس منم میام. "

"چی؟ مطمئنی؟ "

" آره. کاری ندارم اینجا. فقط باید قبلش از بقیه خداحافظی کنم. "

" باشه. پس برو خونه و وسایلتو جمع کن. من میام دنبالت. "

در تایید چشماشو یک بار باز و بسته کرد.
با حس درد روی باسنش صورتشو به سمت یونگی برگردوند.

" یا! مین یونگی! تو همین الان به من اسپنک زدی؟ "

با خوردن یه اسپنک دیگه با چشم های گرد بهش زل زد.

" منتظر زمانیم که بتونم بیشتر اسپنکت کنم. "

به نیشخند روی لبای یونگی نگاه کرد. چیزی که توی ذهنش بود و سریع به زبون آورد.

" تو کینک اسپنک داری؟ "

یونگی شونه ای بالا انداخت و به جیمین نگاه کرد.

" فاک! "

***

" چی؟ اون شین لعنتی چطور تونست حتی به خودش اجازه انجام همچین کاریو بده؟ - "

" قربان سهاممون داره افت پیدا میکنه."

چند ثانیه بیشتر تا مرز منفجر شدن یونگی باقی نمونده بود.

" فقط همتون گمشین بیرون."

دادی زد و همه از ترس سریع اتاقو خالی کردند.
چندتا نفس عمیق کشید و سرشو با انگشتاش ماساژ داد.

 𝕹𝖞𝖈𝖙𝖔𝖕𝖍𝖎𝖑𝖎𝖆ঔৣWhere stories live. Discover now