-بلند شوو دیگه خواب مرگهه+حالا خوبه تو ماشینم کپتو گزاشته بودی
خوابش با صداهای نه چندان مهربون بالا سرش سبک شد
یکم مونده بود ویندوزش بیاد بالا که حس کرد کل صورت و گردنش خیس شد
چشماش یهو گشاد شد و از جا پرید..
بالا سرش لوهان بطری به دست و کریس با نیش باز ذوق زده ای دید که بهش زل زده بودن..
اب دهنش قورت داد:
گفته بودم ازتون متنفرم؟
کریس که مطمئن شد دیگه نمیخوابه از تخت دو طبقه پایین پرید:
تقریبا روزی دوبار یاداوری میکنی
لوهان داد زد:
میخواستی همون دفعه اول که صدات میکنم مثل ادم پاشی که به سلاح سرد رو نیارم
بکهیون دستی تو صورت خیسش کشید:
دوس داشتی یه دست و یه چشم نداشتی ولی شعور داشتی
صدای خنده کریس از پایین تخت بلند شد و بکهیون میتونست قسم بخوره ک الان چشماشو داره رو هم فشار میده و با دهنی که تا ته باز کرده بلند میخنده..
+خوبی بهت نیومده بدبخت.. حالا از فردا باید ساعت چهار صبح پاشی بری سر پست نگهبانی بدی عالیجناب پرنسس
لوهان گفت و بکهیون شوکه بهش نگاه کرد: چی؟
لوهان شونه ای بالا انداخت..
همونلحظه ییشینگ وارد سالن شد و میزبان نگاه غمناک بکهیون:
-هیونگ این چی میگه؟
ییشینگ خنده ای کرد..+نگران نباش بک..من حواسم بهتون هست..
کریس سمتش برگشت:
بریم یه گشتی بزنیم
ییشینگ چیزی یادش اومد:
پس تا شما بپوشید من برم کارتتو بگیرم..و از سالن خارج شد..
بکهیون که سیصد درجه به چپ متمایل شده بود و بدنشو میکشید یهو متوقف شد و خمیازش نصفه موند..
-وای اخ جون..
و زودتر از همه لباسشو با یکی دیگه از فرمای نازکشون عوض کرد و جلوتر از همه جلوی در خروجی اماده بود:
بدوعییییید دیگههههه
°●●●●●●°
هرسه دست در جیب از خوابگاه خارج شدن..بکهیون جلوتر از همه میرفت و اطرافو دید میزد:هیونگ کو؟
-رفت غذاخوری..
بکهیون به توجه به ادامه ی حرفش برگشت سمتش:
اووووووو غذاخوری داره؟
ESTÁS LEYENDO
•Be MINE,SOLDIER• °°|مال من باش،سرباز|°°
Fanfic[پارت گذاری سریع] تو قرار بود بری سربازی بکهیون، قرار نبود عاشق شی..قرار بود برگردی تا وارثم باشی، قرار نبود از ارث محروم شی، پسر من.. قرار نبود دیدن دوبارت برام یه ارزوی دور باشه.. قرار نبود °●●●° -اون از م...