ANGEL☆

423 55 33
                                    

همیشه زمان خیلی دیر میگذره

همیشه...

وقتی نگاه میکنم به صندلی پشت فقط یک فرشته زخمی میبینم که میتونه ترمیم بشه

نکنه من بهش اسیب زدم حتی فکر کردن بهش باعث میشه همین الان بخوام یه گلوله تو سرم شلیک کنم...

سوبین همیشه دلش میخواست هروقت ناراحته اب و هوا هم دلشو به دل اون بده و بارونی و دلگیر باشه

و بدترین قسمتش اینکه سوبین همیشه به خواستش میرسید

اینجوریه که میفهمم حال الانش چهطوره ...

یعنی الانم؟

گاهی احساس میکنم کسی که سوبینو آفریده واقعا یکی از فرشته های اسیب پذیرشو رو زمین فرستاده

و من الان وظیفه ی مراقبت ازشو دارم ؟

فرشته ها باید مراقب انسانا باشن نه برعکس

من لیاقتشو ندارم

من توانشو ندارم

با پایین اوردن صدای ضبط سوبینم بیدار شد

-به خاطر اینکه چند ساعته داری این اهنگو پشت سر هم گوش میدی تحسینت میکنم البته سازندش یه نابغست و معلومه که

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-به خاطر اینکه چند ساعته داری این اهنگو پشت سر هم گوش میدی تحسینت میکنم البته سازندش یه نابغست و معلومه که...

+صدات میلرزه؟

-نه ...نمیدونم... میلرزه؟
+اره ...صحبت نکن فعلا
سوبین با این حرف یونجون با یه لبخندی که همیشه وقتی میخواست یونجونو اذیت کنه نگاش کرد

-چرا؟وقتی از این اهنگ حرف میزنم یاد روز اشناییمون میوفتی؟یادته؟اصن یادت..

+یادمه  26 فوریه ...وقتی ماه کامل بود...وقتی بارون میومد ولی روی زمین از قبل برف نشسته بود...وقتی حالت بد بود...

-میدونی اون شب اولین چیزی که وقتی دیدمت نظرمو جلب کرد چشمات و لبات بود انگار خیلی براق و درخشنده بودن ولی انگار توشون یه حسی بود ...یه حسی بین غم و ترس

+ترس؟اره شاید

راستی به نظرت خیلی جذاب نیومدم؟بعد تو به لبام نگاه میکردی؟

-واقعا باید به سوالت جواب بدم؟

یونجون میدونست که سوبین نمیخواد این سوالو جواب بده ولی یاد دیشب افتاد ...امکان اتفاق دوبارش بود ...نمیخوام بهش فشار وارد کنم

RainismWhere stories live. Discover now