part 21

4.7K 624 89
                                    

جونگ کوک با حس تکون خوردن موجود کوچولویی رو سینه و شکمش چشماشو باز کرد و دیدن تهجونگ که با کمک ته رو بدنش خوابیده خواب از سرش پرید
جونگ کوک با دیدنش سریع دستاشو دورش حلقه کرد و نشست با نگاه مظلومش رو به ته گفت:بذار بغلم باشه
ته خندید و گفت:برای همین اوردمش عشقم کاری داشتی تو اتاقم

جنی داشت صبحونه آماده میکرد و لیسا رو مبل نشسته بود و به سوالات عجیب و غریب جیکوب جواب میداد
جیکوب وقتی دید باباش بلند شده داره با تهجونگ بازی می‌کنه به سمتشون دوید جونگ کوک که ایستاده بود رو زمین نشست و یه دستشو آزاد کرد تا جیکوب و بغل کنه
جیکوب خودشو از جونگکوک جدا کرد و گفت:بابا؟؟
جونگ‌‌کوک گفت:جانم؟؟
جیکوب دست کوچیک و ظریف تهجونگ و گرفت و گفت:کی می‌تونه باهام بازی کنه؟؟
جونگ کوک به سوالش خندید و گفت:هنوز خیلی کوچیکه نگاه کن حتی نمیتونه سرش و نگه داره

جیکوب لباشو آویزون کرد و چیزی نگفت

لیسا وقتی جیکوب به سمت جونگ کوک دوید به سمت آشپزخونه رفت و از پشت جنی بغل کرد و بی مقدمه گفت:دلم بچه میخواد
جنی تو بغلش چرخید و گفت:عشقم ما.....
لیسا:میدونم نمی‌تونیم بچه دار شیم میتونیم یکی رو به سرپرستی بگیریم که
جنی لبخندی زد و گفت: باشه عشقم
لیسا لباشو محکم بوسید ولی جنی هلش داد و گفت:هنوز تنبیهت سرجاشه سعی نکن منو با این کارا خام کنی
لیسا با اعتراض گفت:باور کن اینجوری نیست دروغ گفتم

جنی پشتشو به لیسا کرد و گفت:من کاری به این حرفا ندارم امشب تنبیه میشی

لیسا درحالی که قدم هاشو روی زمین می کشید وارد هال شد

جونگ کوک گفت:میبینم که پنچری مارمولک
لیسا:ببند جونگ کوک حوصلتو ندارم
جونگ کوک:پس واقعا یه چیزیت هست
لیسا خواست موهاشو بکشه که صدای ته متوقفشون کرد:جونگ کوکا

جونگ کوک تهجونگ و به دست لیسا داد و به سمت اتاق رفت
لیسا نگاهی به جیکوب کرد و گفت:بابات خیلی عوضیه
جیکوب:مامان جنی و مامان ته‌ته میگن شما جفتتون عوضی هستید

لیسا آهی کشید و دیگه چیزی نگفت

جونگ کوک وارد اتاق شد و دید پانسمان کمرش بازه زخم عمیقش معلوم بود که روش بخیه خورده بود یه چیزی پشت دنده هاش لرزید جونگ کوک با صدایی که سعی میکرد عادی باشه گفت:چیکار داری میکنی؟؟؟
ته که روی تخت نشسته بود گفت: میخوام پانسمانشو عوض کنم ولی نمیتونم

جونگ کوک سعی کرد به خودش مسلط بشه پشت ته نشست و زخمو تمیز کرد و بست
تهیونگ برگشت تا ازش تشکر کنه که دید از چشمای غمگینش اشک سرازیره وقتی ته با یه دست بغلش کرد گریش شدت گرفت
تهیونگ سرش و نوازش کرد و گفت:عزیزم گریه نکن من خوبم چیزیم نیست
جونگ کوک به چشمای ته زل زد و گفت:قول میدم برات جبران کنم
ته یونگ لبشو بوسید و گفت:من فقط عشقتو میخوام که دارم
جونگ کوک لبای ته رو محکم بوسید ولی ته هلش داد و گفت:الان نه هر لحظه ممکنه یکی بیاد تو

Kookv Magic Of Love [ Completed ]Where stories live. Discover now