.
.
.
خلاصه قسمت قبل :
*تا اونجا همتون با يکى شخصيت اصلى داستان ينى اليا(الى) اشنا شديد
*فهميديد که پدر و مادر اون چه جور ادمايى
*واينکه الى به خاطر وضعيت زندگيش قصد داره بره به لندن
...
.
.
الان حدود دوساعت ميشه که تو فرودگاه منتظرم و دارم توى دفترم نقاشى ميکشم تنها سرگرمى من تو اين 17 سال بوده در واقع از 7 سالگى شروع به نقاشى کشيدن کردم
از همون هفت سالگى دوست داشتم نقاش باشم
اما کو گوش شنوا که ختى يه ذره بهشون توجه کنه
اميدوارم فرق اونجا با اينجا همين باشه
همين که بتونم به ارزوم برسم نه اين ,
به همشون
ولى بازم گاهى حس پشيمونى بهم دست ميدم
دفترمو گذاشتم تو کيفم و منتظر موندم
شروعکردن به شمردن دلم خيلى بى قرار بود
تو فکر اينم که حالا اونجا بايد چى کار کنم ؟
اصن با اين پولى که من دارم چى کار ميشه کرد ؟
ميتونم کسى و پيدا کنم که تنها نباشم ؟
تک تک اين سوالا داشتن ذهنمو اب ميکردن ... هر لحظه ميخواستم از تصميمم منصرف شم
که صداى پاهايى به گوشم رسيد *
سرمو اوردم بالا برت و ديدم"
با يه قيافه شکسته به همراه يه برگ که مطمعنم بليتم بود جلوم وايستاده بود.
بلند شدم و فهميدم که قصد نشستن نداره ولى يه ان نشست -_-
نميدونم چش بود پام با ديدن قيافه داغونش خشک شد
تک تک سلول هاى بدنم داشتن اب ميشدن
هيچى اطرافم حس نکردم
پام مثل يه سد شکست و با زانوهام رو زمين نشستم ,
اشکام مثل ابر بهارى از گونه هاى قرمزم ريختن پايين ...
بى صدا اشک ميريختم"
بدون هيچ حسى فقط ميدونستم که بايد گريه کنم
يه لحضه چشامو باز کردم , اشکام بهم اجازه ديد نميدادن يواش يواش داشت تصوير جلوم واضع ميشد
.
.
يه لحضه مکث تو وجودم احساس کردم با ديدن
YOU ARE READING
•﹏•bitter•﹏•
Aléatoireاين داستان داستانى مهيج ,عاشقانه و درام هست که پسرا (١d)تمامى اونا در اين داستان نقش هاى زيادى دارن و هر قسمت اين داستان تيک هاى تلخى از زندگى دخترى رو نشون ميده که علاقه شديدى به نقاشى داره ولى از شانس بدش تقدير اون جورى بود که خانواده خوبى ند...