جونگ کوک عزیزم،
امشب دیر وقت برگشتی و حتی یه کلمه هم باهام حرف نزدی و فقط به جیمین پیام دادی ، من گفتم دوستت دارم اما جوابی نگرفتم، ازت پرسیدم امروزت چطور بوده اما بعدش فقط سرم داد زدی و گفتی ″دهنتو ببند کیم تهیونگ″ بعد از اون دیگه جرأت صحبت کردن نداشتم و تا وقتی خوابم ببره فقط گریه کردم ، راستش میدونم همین روزا از هم جدا میشیم، اما من مشکلی ندارم، تا وقتی احساس شادی و خوشبختی کنی من راضیم. من عاشقتم با اینکه میدونم تو دیگه دوسم نداری
به زودی دوست پسر سابقت،
کیم تهیونگ
YOU ARE READING
10 ʟᴇᴛᴛᴇʀꜱ |ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanfictionداستان تا حد نسبتا زیادی به IWWFY شباهت داره تهیونگ اتفاقی جونگ کوک و جیمین رو سر قرار میبینه au/letters/romance/angst ×من نیازی به نقد بی رحمانتون ندارم، هر جا احساس کردید از بوک راضی نیستید از بوک خارج شید×