فردا صبح خیلی زود ....
گالف چشماشو آروم باز کرد، خودشو کشید و چرخید، دید تخت خالیه، فکر کرد میو حتما داره دوش میگیره، خواست بلند بشه ولی نتونست.
گالف:"آخ، چقدر درد دارم،نمی تونم بلند شم، چه تجربه ی عجیبی بودا،(با لبخند)، یعنی من بالاخره باهاش خوابیدم، وایییی اولین تجربه ام با عشقم بود، باکرگیم رو دادم به میو، خیلی خوشحالم."
یه تکونی خورد تا بتونه بلند بشه ولی...گالف:"اوه خیلی باسنم درد میکنه، فکر کنم امروز نتونم راه برم ، آییی دردم زیاده، ولی ارزششو داشت، یه پله به عشقم نزدیک شدم، راستی پی میو کجاست؟ حتما حمومه، پی میو، تو حمومی؟ میشه بیای کمکم کنی؟ پی میو..."
خبری نشد، هر جور بود بلند شد و رفت سمت حموم ولی کسی اونجا نبود، می خواست بره پایین که دید لخته، گوشاش از خجالت سرخ شد. سریع برگشت و رفت تو حموم، تو آینه چشمش به بدنش افتاد، همه جای گردنش و بدنش پر بود از مارکهایی که میو گذاشته بودشون، یه لبخند از سر ذوق رو لباش نشست.
یاد دیشب افتاد، بالاخره به آرزوش رسیده بود، میو حسابی ترتیبشو داده بود، با اینکه از برخوردای میو راضی نبود ولی بازم بخاطر دیشب هیجانزده بود.
دوشش رو گرفت و از اونجایی از قبل حدس میزد که شاید موفق بشه با میو بخوابه، برای خودش پماد و قرص گرفته بود که درداش رو تسکین بده، آروم پمادش رو زد و داروش رو خورد.
لباس پوشید و آروم آروم و به سختی از پله ها رفت پایین، بازم پی میو رو صدا زد، ولی خبری نبود. باورش نمیشد که نیست، نگران شد، گوشیش رو برداشت و زنگ زد، بعد چند تا بوق، صدای یه زن رو شنید.جنی:بله...
گالف یه لحظه مکث کرد،حواسشو جمع کرد"چی بگم"، بعد با بغض گفت:سَ... سلام،من گالف کاناواتم، منشی جناب رئیس، یه کاری برای پروژه ها پیش اومده، می تونم باهاشون صحبت کنم؟
جنی:بله حتما، عزیزم، منشیت پشت خطه.
میو:باشه عزیزدلم، مرسی،بله؟
گالف با کلی غم و ناراحتی گفت:سلام پی میو، من الان بیدار شدم و دیدم نیستین، نگران شدم.
میو رفت سمت اتاق کارش و از جنی فاصله گرفت.
با عصبانیت گفت:کی به تو اجازه داده که به من زنگ بزنی؟ فکر کردی من شب پیش تو می خوابم و میزارم زنم بهم شک کنه. دیگه وقتی خونه ام به گوشیم زنگ نزن.
با عصبانیت گوشی رو قطع کرد.گالف گوشی به دست، خشکش زده بود، باورش نمیشد.انگار یه سطل آب یخ روش ریخته بودن. چند دقیقه همینجوری موند.
بعد زد زیر گریه، نمی تونست جلوی اشکاش رو بگیره، همه ی خوشحالیش تو یه لحظه از بین رفته بود.
صدای زنگ موبایلش باعث شد به خودش بیاد،به ساعت نگاه کرد، دید یک ساعته که داره اشک میریزه.
ESTÁS LEYENDO
معشوقه
Fanficبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه