دیدگاه سوم شخص:
تهیونگ با لبخند و گونه های قرمزش به خونه برگشت
"بیبی بر، اونکه اذیتت نکرد ، نه؟"
مادر تهیونگ در حالی که پخش فیلمی که داشت میدید رو متوقف میکرد پرسید
"نوچ! ولی ظاهراً بقیه همسایه ها ازشون خواستن از اینجا برن چون تیپشون به محله ما نمیاد " تهیونگ درحال خوردن بیسکوییتا گفت"منم همینو میگم″ مادرش اضافه کرد
"آره اونا فرق دارن ولی توانایی خرید همچین خونه ای رو داشتن. من شنیدم خونشون خیلی خیلی گرونه،" مادر تهیونگ در ادامه حرفش گفت و تهیونگ همونطور که پا میشد سرشو به نشونه موافقت تکون داد
"خب به هر حال اون پسره خوب بود ، من میرم طبقه بالا!" تهیونگ گفت ،و به سمت پله ها رفت
"برای شام بیا سوییتی ، حدود یه ساعت دیگه!″
مادر تهیونگ گفت و تهیونگ قبل اینکه وارد اتاقش بشه در جواب مادرش سر تکون داد
در حالی که بخاطر فکر کردن به جونگ کوک بدون لباسی که امروز دیده بود سرخ شده بود دراز کشید
ماهیچه ها و عضلات ورزیده شکمش که دیده بود از جلوی چشم تهیونگ کنار نمیرفتن
اون قبلا به هیچ مردی زیاد نزدیک نشده بود. فقط همون بوسه اولش.
اما دیدن جونگ کوک باعث شد صد در صد از گرایش جنسیش مطمئن شه.
گوشیش رو برداشت ، وارد صفحه آتش با جونگ کوک شد و لبهاشو گزید
و تصمیم گرفت بهش پیام بده
me
تو هاتی|
تو ها|
تـ|
تهیونگ آهه کشید و به اینکه باید برای شروع بحث چی بگه فکر کرد. مطمئنا یه سلام خشک و خالی گزینه خوبی نبود
me
سلام جونگ کوکی! امیدوارم از کوکیام خوشت اومده باشه
هر وقت خواستی بیام بستشونو ببرم بگو
اوه راستی من تهیونگم! ^-^
تهیونگ لبخند زد و تلفنش رو کنارش گذاشت
اون فقط یه بار جونگ کوک رو دیده بود و حالا تمام افکارش معطوف اون شده بود
اما تهیونگ هیچ ایده ای نداشت
تهیونگ وقتی نپفیکیشن پیام رو دید مضطرب تر شد
واقعا میخواست اون شخص پیام دهنده جونگ کوک باشه ولی خب اون میتونست یکی از دوستاش یا هر کسی باشه
تهیونگ قفل گوشیش رو باز کرد و دید پیام از طرف جونگ کوکه
jeonngukie ♡
من براونی ها رو دوس داشتم.
ممنون.
تهیونگ بخاطر این تعریف سرخ شد؛ چون اون بود که براونی ها رو پخته بود
و اینکه متوجه شد جونگ کوک آخر جمله هاش نقطه میزاره
me
مشکلی نیس!
خوشحالم که دوسشون داشتی!♡
و میخوام بخاطر حرفایی که همسایه های بدجنسمون میزنن ازت عذرخواهی کنم :(
اونا نباید همچین حرفایی به تو بزنن :(
لطفا بهشون فکر نکن :(
[seen]تهیونگ بعد از دیدن اینکه دید جونگ کوک بعد از سین زدن از چتشون خارج شد آهی کشید
چیز اشتباهی گفته بود؟
امیدوار بود اینطور پباشه
یکم بعد بعد مادرش برای شام صداش کرد پس گوشی رو روی میز گذاشت و بدون اینکه بدونه کسی که منتظرش بودم جوابش رو داده اتاقش رو ترک کرد
jeonggukie♡
عذرخواهی نکن تهیونگ.
این تقطیر تو نیس ته.
من خوشحالم که تو مثل اونا فکر نمیکنی
من ازت خوشم میاد
[unsend last message? (✔️)]~~~
من برای ترجمه وقت میزارم لطفا با ووت و کامنتاتون بهم انرژی بدید تا ادامه بدم
♡
VOCÊ ESTÁ LENDO
ꜱᴛʀᴀᴡʙᴇʀʀɪᴇꜱ ᴀɴᴅ ᴄɪɢᴀʀᴇᴛᴛᴇꜱ |ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanficاونم مثل بقیه بود بعد از جواب دادن به لبهایی که مزه توت فرنگی و سیگار میدادن دیگه راهی برای فرار از شکسته شدن قلبش نموند (پارت آخر این بوک حذف شده پس نتونستم ترجمش کنم لطفا منو نخورید) romance/fluff/angst/smut