Sɪx☘︎

1.3K 290 132
                                    

دیدگاه سوم شخص:

تهیونگ و جونگ کوک توی چت زیاد حرف میزدن

جونگ کوک بدون اینکه خودش بدونه از حرف زدن با تهیونگ خوشش میومد و حتی وقتایی که با هم حرف نمیزدن دلتنگش میشد

تهیونگ هنوزم چیز زیادی درمورد جونگ کوک نمیدونست چون اون دقیقا برعکس خودش که برای همه مثل یه کتاب بازه بود.

ازون لحاظ که اونا تو یه محله زندگی میکنن و خونه هاشون به معنی کلمه به هم نزدیکه تهیونگ پیشنهاد داد که اینبار توی دنیای واقعی با هم حرف بزنن.

و در آخر تصمیم گرفتن کنار باغ کنار خونه هاشون همو ببینن

تهیونگ یه پیراهن صورتی پوشیده بود و پایینش رو توی شلوار جین مشکیش زده بود

با لبخند در حال رفتن به سمت محل قرارشون بود. مادرش برای خرید بیرون رفته بود و خب.. اون خبر نداشت پسرش کجاس

تهیونگ روی نیمکت نشست و منتظر جونگ کوک موند

خیلی زود تونست جونگ کوک رو ببینه که با تیشرت و شلوار جین سیاهش به سمتش میاد.

شلوار جین با پارگی های روش...

تهیونگ نمیتونست چشماش رو از رونای جونگ کوک که به طرز جذابی به چشم میومد بگیره

"هی خرسی" جونگ کوک بعد از زدن روی بینی ته خندید و کنارش نشست

"هی بانی″ تهیونگ هم در جوابش موهاش رو به هم ریخت و خندید

اونا حتی برای هم لقب انتخاب کرده بودن

″تایگر کوچولو من چطوره؟″ تهیونگ لبخند زد و سرخ شد. الان عملا اون رو مال خودش صدا زده بود

'تایگر من'

اونا چند دقیقه بعد هم به حرف زدنشون ادامه دادن در حالی که لبخند از روی صورتشون برداشته نمیشد

تا وقتی که تهیونگ درمورد همسایه ها پرسید

″اونا هنوزم اذیتت میکنن؟″ تهیونگ با نگرانی پرسید

جونگ کوک لبهاش رو گزید، تهیونگ دید که لبخندش ناپدید شد

و فهمید نباید درمورد این موضوع حرف میزد

"تو مجبور نیستی ک-"

″دیگه سراغم نمیان اما نگاهای کثیفشون هنوز رومه و فکر نکنم هیچوقت برداشته شه″ جونگ کوک گفت و تهیونگ اخم کرد

″این خوب نیس″ تهیونگ با صدای گرفته گفت

"من نمی فهمم که چرا خانوم لی درمورد همه چی نظر میده. ازون گذشته دماغ مصنوعیشو دیدی؟ همش وانمود می‌کنه عملش نکرده″ تهیونگ با خنده گفت

جونگ کوک خندید دستشو دور شونه تهیونگ انداخت

آهسته تهیونگ رو توی بغلش کشید و ته به طرز دیوانه واری سرخ شد

"اشکال نداره بیبی بر″ جونگ کوک غرغر کرد و بینیش رو بین موهاش ته فرو کرد

تهیونگ متوجه شد جونگ کوک معمولا یه بوی شیرین میده. یه چیزی تو مایه های... بوی توت‌فرنگی!

و همزمان بوی سیگارم میداد

تهیونگ نمیدونست چطور رایحه های متضادی در کنار هم بهش همچین حسی رو بهش منتقل میکنن اما به هر حال اونا آرومش میکردن

حالا توت‌فرنگی و سیگار معنی جدیدی براش داشتن

(یاد جونگ‌کوک مینداختنش)

ꜱᴛʀᴀᴡʙᴇʀʀɪᴇꜱ ᴀɴᴅ ᴄɪɢᴀʀᴇᴛᴛᴇꜱ |ᴋᴏᴏᴋᴠOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz