ONEUStory
- Reads 557
- Votes 201
- Parts 16
لبخند شیطانیای روی لبم نشست:"رودولف؟ لالایی بخونم برات؟!"
برگشت سرجاش و سرشو گذاشت رو شونهام:"بخون لیدو هیونگ!"
نیشم تا ته باز شد:
"One, two, Freddy's coming for you...
Three, four, better lock your door...
Five, six, grab your crucifix...
Seven, eight, gonna stay up late...
Nine, ten, never sleep again..."
و قتی شعر تموم شد، صداش کردم. جواب نداد.
دوباره صداش کردم: 《 هوانوونگ شی؟! 》
باورم نمیشد کسی انقدر خوشخواب باشه...
همونجا، تو بغلم، با همون شعر...
به عمیق ترین خواب ممکن فرو رفته بود.
#1-ONEUS