𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞
3 stories
City Of Dead [Vkook AU] by Vantegod_
Vantegod_
  • WpView
    Reads 161,574
  • WpVote
    Votes 26,241
  • WpPart
    Parts 13
"اون نيمه تاريكمو ديد و بهم گفت سياه رنگ مورد علاقشه"
Emmanuel | Taekook, Sope | Completed  by Mamacita_01
Mamacita_01
  • WpView
    Reads 156,032
  • WpVote
    Votes 27,785
  • WpPart
    Parts 49
خلاصه ی آیو: امانوئل(جونگکوک) رقاص و ساقی 24 ساله، اهل مکزیکه که تصمیم میگیره برای دیدن نامزدش یو جی‌ته که رئیس یکی از باندهای قاچاق مواد مخدره، به سئول بیاد. اما با اومدنش به این شهر از طریق هوسوک مشاور شخصی جی‌ته، متوجه میشه که نامزدش قصد جوش دادن معاملاتی رو با کیم تهیونگ، دلال و رابط پر سابقه ای که توی زندگیش برای برای اطرافیانش مثل یک راز بوده رو داره. چی میشه اگر این پسر مکزیکی تصمیم بگیره دور از چشم نامزدش به تهیونگ پیام بده و سعی کنه سر از کارش در بیاره؟! پیج نویسنده: @sylvie_fic Up: Sunday Couple: Vkook, Sope Genre: Dram, Romance, Crime, Smut 🔞🔥 Writer: Sylvie Editor: Noyan
Van Gogh was his god! • [Completed] by amaraaa_7
amaraaa_7
  • WpView
    Reads 94,617
  • WpVote
    Votes 15,679
  • WpPart
    Parts 45
•Name: Van Gogh was his god! •Couple: Vkook •Sub couple: Hopemin •Writer: Amara •Genre: Romance, Angst, smut •Channel: @papacita01 ~•Teaser: _چرا هیچ وقت از ته دلت نمیخندی؟ از اون لبخند‌هایی که به چشمات میرسن و برق خوشحالی رو توشون روشن میکنن! سرش رو تکون داد و از پنجره به زمستونی که سفره‌ی سفیدی و غم‌هاش رو روی سر شهر پهن کرده بود، خیره شد: _من تفاله‌های باقی مونده از تنهایی‌های یک نقاش دیوانه‌م... حاصل مرگ بی‌رحمانه‌ش توی تنهایی... چطور میتونم بخندم یا اشک بریزم وقتی فراموش کردم که چطوری باید زندگی کنم؟ من همه چیز رو فراموش کردم، دوست داشتن رو، فکر کردن، نقاشی کردن و حتی فریاد زدن... خیلی وقته مردم... مرده‌ها که لبخند نمیزنن!