_bunisa
- Reads 6,777
- Votes 950
- Parts 36
'احساسات متغییرن.' این شعارِ جونگکوک توی کل زندگیاش بود. وقتی توی دورانِ دبیرستان از یکی خوشش اومد، برای به دست آوردنش تلاشی نکرد چون احساسات یکسان نمیموندن. وقتی توی دانشگاه شیفتهی همکلاسی پر سروصدا و زیباش -کیم تهیونگ- شد، فقط مثل یک احمق از دور به تماشاش نشست چون هنوز هم، احساسِ آدمها عوض میشد، گرچه، وقتی بعد از هفت سال دوباره تهیونگ رو میبینه و موجِ عواطف بهش حمله میکنن، متوجه میشه که یک سری از احساسات دستخوش تغییر نمیشن.
----❦ 𝘰𝘯 𝘨𝘰𝘪𝘯𝘨
𖦹 ɴᴀᴍᴇ: سرنوشت
𖦹 ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: کوکوی
𖦹 ᴇɴᴅɪɴɢ: هپی
𖦹 ɢᴇɴʀᴇ: تکستینگ، انگست ملایم، عاشقانه