Ziam loves♡˖꒰ᵕ༚ᵕ⑅꒱
52 stories
Amnesia  by I_Jaime
I_Jaime
  • WpView
    Reads 107,075
  • WpVote
    Votes 15,053
  • WpPart
    Parts 13
[کامل شده] خلاصه: تهیونگ از رئیسش که همه کارای دنیا رو روی دوشش میندازه و بی وقفه بهش دستور میده خسته‌ست. برای همین وقتی جونگکوک تو یه حادثه رانندگی حافظه خودش رو از دست میده، تصمیم بزرگی میگیره. _کی هستی؟ _من همسرتم. * کاپل اصلی: کوکوی * کاپل‌های فرعی: نامجون و جیمین - ناممین| یونگی و هوسوک - سپ (کاپل‌های فرعی مومنت چندانی توی این فیک ندارن.) * تهیونگ یه پدر مجرده. * کمی اسمات * انگست * فلاف نویسنده اصلی: taekookshome
heartlight by loual28
loual28
  • WpView
    Reads 20,313
  • WpVote
    Votes 4,919
  • WpPart
    Parts 24
[completed] 'من نمیخوام این اعتیاد مرگبار رو ترک کنم... من نمیخوام خودم رو از گرداب عمیق اسرار تیره‌ام بالا بکشم؛ اما تو مخدر خماری و مسکن درد‌هام باش تو گرمای استخون‌های یخ زده‌ام باش تو نور قلب تاریکم باش... '
Same mistakes Ziam  by corneliustheghost
corneliustheghost
  • WpView
    Reads 187,699
  • WpVote
    Votes 33,056
  • WpPart
    Parts 79
اکنون کجاست؟ چه می کند؟ کسی که فراموشش کرده ام!🧿
My weakness {Z.M}  by zahra_284
zahra_284
  • WpView
    Reads 53,461
  • WpVote
    Votes 6,334
  • WpPart
    Parts 46
-کاش میشد ازت بگذرم! +نمیتونی...نمیتونم! -چرا؟ +چون ما نقطه ضعف همیم! . . . ....ولی تو نقطه قوت منم هستی! Ziam💛❤
Travel To Love (Ziam) by Setareeh181
Setareeh181
  • WpView
    Reads 107,337
  • WpVote
    Votes 13,927
  • WpPart
    Parts 82
چهار ساله همه ازش متنفرن... پدر... مادر... برادر... حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو به درد میارن... فقط و فقط به جرم بی گناهی... بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره... تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش آشنا تره... یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره... خودش هم نمیدونه... ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای داستان زندگی اون...
GHOSTS OF WAR [Z.M,L.S] by 5boys_toinfinity
5boys_toinfinity
  • WpView
    Reads 3,866
  • WpVote
    Votes 693
  • WpPart
    Parts 14
یک روز وقت دارین تا خوب و درست حسابی با خانواده هاتون خداحافظی کنید، یادتون باشه معلوم نیست کی به خونه بر می‌گردید و یا "اصلا برگشتی در کار باشه یا نه، اونجا جنگه!! ZIAMMAYN,❤💛LARRYSTYLINSON💙💚
Part of he[Z.M] by Spzolfax
Spzolfax
  • WpView
    Reads 30,812
  • WpVote
    Votes 5,313
  • WpPart
    Parts 54
زین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمی‌خوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمی‌خواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخن‌هاش گرفت. -تو بهم.. تو بهم قول داده بودی زی تند تند پلک می‌زد تا از ریزش اشک‌هاش جلوگیری کنه اما موفق نشد و اولین قطره‌ی اشک زمانی از چشم‌هاش پایین افتاد که زین با بی‌رحمی بازوش رو از دست اون بیرون کشید. -قولی در کار نبود؛ همه‌ش بازی بود. با عصبانیت غرید و روش رو از اون برگردوند. -برو سراغ زندگیت! گفت و با اخم راه اومده رو برگشت و این لیام بود که با اشک به جای خالی اون چشم دوخت و به صدای بلند اون تو ذهنش گوش سپرد -فراموش نکن احساس من به تو واقعی ترین چیز تو این بازیه! از نظر تو شکست چیه؟! از دست دادنِ کسی؟! زمین خوردن تو راه موفقیت؟! نمیدونم.. اما از نظرِ اون.. شکست تنها و تنها رفتنش بود.. همین! رفتنی که اتفاق افتاد نه تنها قلبِ اون رو.. بلکه قلب هر دوی اون ها رو اسیر خودش کرد و حالا.. اینجا.. دقیقا کنارِ میدانِ ساعت.. دیگه چشم های اون پسر نمیخندید و این.. عمق فاجعه بود! فاجعه ای که ناخواسته رخ داده بود و اون رو کشته بود.. اما باید پا پس می‌کشید؟ Start: 5 January 2020
Swan Lake [Z.M] [L.S] by little_darkblue
little_darkblue
  • WpView
    Reads 2,247
  • WpVote
    Votes 496
  • WpPart
    Parts 19
عشق با انگشت های کشیده پیانو می نواخت و ما در رقص بودیم،رقصی به نام زندگی.
Aesthetic by monimalik_
monimalik_
  • WpView
    Reads 2,102
  • WpVote
    Votes 403
  • WpPart
    Parts 8
زین مالیک میکاپ آرتیست محبوبی که هیچوقت هیچکس صورتشو ندیده. اما چی میشه اگه یه فن به صورت کاملا اتفاقی بتونه اونو ببینه و ازش عکس بگیره؟ °Ziam story° °zaYn top°
◾Mr.Coffee◾{Ziam} by sinincolor
sinincolor
  • WpView
    Reads 16,374
  • WpVote
    Votes 3,799
  • WpPart
    Parts 25
باید میفهمیدم شاعره! غرق شعر بود،غرق جزئیات!غرق حس عاشقانه از طرز نگاهش به قهوه ای که به سردی میرفت،از عطر تلخی که شال گردنش به شاهرگم تلقین میکرد! از نفس های آروم،قدم های مکث دار! از انتخاب یک کافه تکراری! از جمله های کوتاه ولی تا عمق وجود؛نامعلوم باید می فهمیدم؛از طرز نگاهش به نم بارون خوبی آدمای غریبه اینه که مجبور نیستن بهم دروغ بگن! کاش همیشه غریبه بمونیم؛غریبه هایی از جنس آشنا...