rosemeow13's Reading List
3 stories
ديجور by Akichuo
Akichuo
  • WpView
    Reads 76
  • WpVote
    Votes 11
  • WpPart
    Parts 4
« آيا خواهان مرگ هستي؟ به سان آهويي که با آخرين نفسش متبارک شده باشد؟» جملاتي از نمايشنامۀ جنون آني را مي خوانم. مي دانم که خاطراتي را براي او تداعي مي کند. پاسخ مي دهد: « آه تو نمي داني. من او را طلب مي کنم، تمام شب، قبل از خزيدن به بالينم.» چيزي سينه ام را مي فشارد. چيزي که تا به حال حس نکرده بودم. چيزي که باعث مي شود فکر کنم که حتي روحم همراه جسمم مي گريد. لبه سرد خنجر را روي خرخره اش مي گذارم. همچنان ديالوگ ها را ادا مي کند: « آه تو نمي داني زخم هايم را و آنگونه که خونريزي کردند.» با هم مي خوانيم و ياد گذشته ها را بار ديگر از زير خاکستر زمان بيرون مي کشيم:« مرگ عزيزم...آيا او مرا آزاد خواهد کرد؟ از بار و پريشاني زندگي رهايم خواهد کرد؟» بر پيشاني اش بوسه اي مي زنم و منتظر آخرين ديالوگ مي شوم تا قبل از اينکه خنجر را واسطۀ پايان زندگاني اش کنم. "و آنگاه که مرگ در رداي شب پديدار شود. آنگاه با او خواهم رفت."
Always You [L.S] ~ By Miss X by larry_diary
larry_diary
  • WpView
    Reads 3,307,315
  • WpVote
    Votes 303,304
  • WpPart
    Parts 140
هری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو میلرزونن...روحش رو از هم میدرن...قلبش رو از کار میندازن اما این اجبار بود.هری این قسم نانوشته رو امضا کرده بود. صدای لویی پشت سرش خاموش میشه.زمزمه ی خفه ی هری توی باد گم میشه. هری:متاسفم لویی.متاسفم...
Ghost Of You [Muke] by adorehemmo96
adorehemmo96
  • WpView
    Reads 1,856
  • WpVote
    Votes 577
  • WpPart
    Parts 14
سردمه مایک برنمیگردی خونه؟