Where yellow and red meet
9 stories
princess- "persian translation" by Nmayne
Nmayne
  • WpView
    Reads 22,060
  • WpVote
    Votes 2,837
  • WpPart
    Parts 21
-زین کنار گوشم زمزمه کرد:"ولی نگران نباش پرنسس، من هیچوقت تنهات نمیذارم. چون نابود کردن زندگیت زیادی برام سرگرم کننده‌ست." صداش تاریک و پر از نفرت بود‌...
Dancing With Your Ghost |Z.M| by SsPayTon
SsPayTon
  • WpView
    Reads 5,831
  • WpVote
    Votes 1,365
  • WpPart
    Parts 9
[Completed] تو رفتی و اما حالا آخرین باری که بوسیدمت رو به یاد نمیارم. تو رفتی و اما حالا گوش هام دیگه دوستت دارم هایی از زبان تو نشنید. شاید حق باتو باشه، عشق ما اشتباهی جوونه زد و اما حالا دوباره روبه‌روم ایستادی... شاید دیگه عاشقت نباشم اما بیا این رو خوب به پایان برسونیم؛با من میرقصی؟
ONE DIRECTION by ParniyaDarabi9
ParniyaDarabi9
  • WpView
    Reads 2,190
  • WpVote
    Votes 290
  • WpPart
    Parts 5
لیام:اون اول عاشق من بود،من برای اون بودم
Sunrise In Hollywood(Z.M) by youcancallmemrless
youcancallmemrless
  • WpView
    Reads 124,011
  • WpVote
    Votes 17,734
  • WpPart
    Parts 76
_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه
What About Us  by helado_sp
helado_sp
  • WpView
    Reads 10,200
  • WpVote
    Votes 1,527
  • WpPart
    Parts 42
یخ دلِ سوخته و درد کشیده اش داشت آب می‌شد... آب شد و دل باخت بهش... ولی کی گفته زندگی قرار نیست حتی واسه یک بار هم که شده چیزی رو خراب نکنه!
Always There For You - Ziam Mayne by senadorra
senadorra
  • WpView
    Reads 29,501
  • WpVote
    Votes 3,450
  • WpPart
    Parts 29
[ COMPLETED ] "بمون" زین ناامیدانه زمزمه کرد و لب هاشو به شقیقه ی لیام فشرد انگار میتونست دردی که داشت توی وجودش بیشتر و بیشتر میشد رو کم کنه. ولی اون نمیتونست و مهم نبود چقدر سخت تلاش میکرد، اون نمیتونست کاری کنه که لیام بمونه... • اخطار: این فنفیک ممکن است قلب زیام شیپر شما را به درد بیاورد :)) Original Larry fanfiction: Hoping This Cold Blue Water Scrubs Me Clean And Spits Me Out
Insomnia [Z.M] by Ritadepp
Ritadepp
  • WpView
    Reads 40,653
  • WpVote
    Votes 7,918
  • WpPart
    Parts 29
لیامی که کل زندگیش تو یه خواننده ی معروف و دوست داشتنی به اسم زین مالیک خلاصه شده و حالا قراره یه سفر چند ماهه رو باهاش تجربه کنه... کاور:deborah_me@ [وضعیت:کامل شده!] 1 #ziam 1 #zaynmalik
Part of he[Z.M] by Spzolfax
Spzolfax
  • WpView
    Reads 30,969
  • WpVote
    Votes 5,328
  • WpPart
    Parts 54
زین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمی‌خوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمی‌خواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخن‌هاش گرفت. -تو بهم.. تو بهم قول داده بودی زی تند تند پلک می‌زد تا از ریزش اشک‌هاش جلوگیری کنه اما موفق نشد و اولین قطره‌ی اشک زمانی از چشم‌هاش پایین افتاد که زین با بی‌رحمی بازوش رو از دست اون بیرون کشید. -قولی در کار نبود؛ همه‌ش بازی بود. با عصبانیت غرید و روش رو از اون برگردوند. -برو سراغ زندگیت! گفت و با اخم راه اومده رو برگشت و این لیام بود که با اشک به جای خالی اون چشم دوخت و به صدای بلند اون تو ذهنش گوش سپرد -فراموش نکن احساس من به تو واقعی ترین چیز تو این بازیه! از نظر تو شکست چیه؟! از دست دادنِ کسی؟! زمین خوردن تو راه موفقیت؟! نمیدونم.. اما از نظرِ اون.. شکست تنها و تنها رفتنش بود.. همین! رفتنی که اتفاق افتاد نه تنها قلبِ اون رو.. بلکه قلب هر دوی اون ها رو اسیر خودش کرد و حالا.. اینجا.. دقیقا کنارِ میدانِ ساعت.. دیگه چشم های اون پسر نمیخندید و این.. عمق فاجعه بود! فاجعه ای که ناخواسته رخ داده بود و اون رو کشته بود.. اما باید پا پس می‌کشید؟ Start: 5 January 2020
راز(mystery) by risa80
risa80
  • WpView
    Reads 21,542
  • WpVote
    Votes 4,666
  • WpPart
    Parts 29
جانی_تصمیم درست همینه لئو ، زین و لیام باید ازدواج کنن درسته زین گند زده بود ، خبرنگارا عکسش و هنگام ورود و خروج از گی کلاب نیویورک گرفته بودن و این خبر همه جا پخش شده بود و جانی از اب گل الود ماهی میگیره ، پسر کوچیکش که به قول خودش مایه ننگش بود و از سرش باز کنه لئو و جانی شریک هم بودن و بزرگترین سرمایه داران نیویورک بودن پس برای حفظ ابروشون تصمیمی گرفته شد که به نفع هر دو طرف بود لئوناردو با مکث طولانی غرق افکارش شد و در نهایت سرشو به نشونه مثبت تکون داد ازدواج این دو باعث تموم شدن این شایعات میشه لئو_بعد از ازدواج میفرستمشون روستای سیدنی ، مادرم اونجا زندگی میکنه ، هردو میتونن در کنار مادرم باشن اون لحظه تنها تصمیمی که میتونست بگیره همین بود و مطمعن بود پسر خودش میتونه از رازی که تو اون روستا پنهان بود مراقبت کنه ________________ کاپل: لری ، زیام