❤The BEST❤
10 stories
Vampire's Kiss [L.S] [Z.M] Completed by Haniye_styles
Haniye_styles
  • WpView
    Reads 113,424
  • WpVote
    Votes 21,037
  • WpPart
    Parts 96
تمام شده~ «برای صدها سال فکر میکردم پرقدرت ترین موجود این دنیام... ولی من چیزی بجز یه هیولای نفرین شده نیستم! من مجبورم ازت دور باشم تا بهت آسیب نزنم... من... من مجبورم. مجبورم برم که تو آسیب نبینی مخلوق شیرینم...» . . . . . . . «نرو! اشکالی نداره اگه بهم آسیب بزنی! دردای جسمم خوب میشن ولی اگه نباشی من دردای قلبمو چیکار کنم؟میخوای منو بکشی؟» . . . . . . . پروانه شو لویی من پیله ات میشم ! . . . . . . . هری ادوارد استایلز آخرین خوناشام باقی مونده توی دنیاست اما اون درگیر طلسم نهصد ساله ی خودشه! عشق و دوست داشتن رو فراموش کرده و تمام چیزی که براش باقی مونده عطشش برای خونه...برای مایع سرخرنگ تو قلب های تپنده آدم ها... اما هری هیچوقت به عمیق ترین نقطه های ذهنش هم خطور نمیکرد که قلب تپنده یکی از این آدم ها قلب مرده خودش رو هم به تپش بندازه! و هفت برابر! هر حس یک خوناشام هفت برابر هر آدمیزاد قوی تره . بینایی ، شنوایی ، لامسه ، بویایی ، عشق ، عشق ، عشق ، عشق و عشق! اون هیولا این عشق رو هفت برابر بیشتر حس میکنه... آخرین خوناشام تاریخی که نمیدونه با حس اغراق شده عشق هفت برابریش باید چکار کنه!؟
Anxiolytic [L.S] by harold_iran
harold_iran
  • WpView
    Reads 172,401
  • WpVote
    Votes 33,421
  • WpPart
    Parts 78
[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"
•Fading• [L.S]  by SeTaRe4
SeTaRe4
  • WpView
    Reads 221,710
  • WpVote
    Votes 31,847
  • WpPart
    Parts 48
[Complete] لویی زیبایی رو، ترکیب رنگ‌ها و جنس‌های مختلفی که حس ظرافت رو درون آدم‌ها به‌وجود میارن، میشناسه. اون درحالی که داره توی دانشگاه فشن میخونه، هر روز این ترکیب‌ رو میبینه. برش لباس‌ها، رنگ پارچه‌ها، پیچیدگی‌ طرح‌ها، همهٔ این‌ها کنار هم قرار میگیرن تا یه‌چیز زیبا رو بسازن. ولی وقتی که یه دانشجوی علوم با پاهای بلند و لبخندی که چال‌ گونه‌هاش رو به نمایش میزاره قبول میکنه که مدل لویی بشه، لویی میفهمه که تازه زیبایی رو پیدا کرده. هری فکر میکنه لویی فقط به کسی نیاز داره که بهش ثابت کنه چقدر زیباست. °Persian Translation°
obviously || Larry [persian translation] by zayneix
zayneix
  • WpView
    Reads 33,337
  • WpVote
    Votes 7,162
  • WpPart
    Parts 25
[Completed] "لویی نابیناست؛ اون طرفدار واندایرکشن یا درواقع فنِ هری استایلزه، و درست از لحظه ای که اونها همدیگه رو ملاقات میکنند زندگی لویی زیر و رو میشه..." * * * author ( on ao3) : sweetkisses
Different (L.s) (completed) by Larryfanfic_HL
Larryfanfic_HL
  • WpView
    Reads 175,172
  • WpVote
    Votes 19,774
  • WpPart
    Parts 99
+اين داستان عشق نيست +داستان اعتياده
illegal|l.S by nilostylinson
nilostylinson
  • WpView
    Reads 124,556
  • WpVote
    Votes 24,783
  • WpPart
    Parts 63
عشق؛یک اتحاد دونفره‌ای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل می‌رسند. تلاش‌های لویی برای انتقام بی‌فایده‌ست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری استایلز گره می‌زند. Genre// War, Romance
«40 Rules of love» by Bts_fics_Ir
Bts_fics_Ir
  • WpView
    Reads 5,898
  • WpVote
    Votes 2,373
  • WpPart
    Parts 41
{چهل قانون صوفی گری به روایت شمس تبریزی برای زندگی بهتر و قدم در مسیر عشق.}
To the ends of the earth~L.S [Completed] by blueheartedme_
blueheartedme_
  • WpView
    Reads 62,438
  • WpVote
    Votes 7,973
  • WpPart
    Parts 21
"تا آخرِ دنیا دنبالم میکنی؟ اونجا جهانی وجود داره که فقط برای چشم های ما ساخته شده..." Persian translation
Our Destiny (L.S) by Fff_Writer
Fff_Writer
  • WpView
    Reads 1,171,040
  • WpVote
    Votes 128,362
  • WpPart
    Parts 134
"من اسمش رو گذاشتم.... . . . سرنوشتِ ما..."
Always You [L.S] ~ By Miss X by larry_diary
larry_diary
  • WpView
    Reads 3,306,977
  • WpVote
    Votes 303,298
  • WpPart
    Parts 140
هری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو میلرزونن...روحش رو از هم میدرن...قلبش رو از کار میندازن اما این اجبار بود.هری این قسم نانوشته رو امضا کرده بود. صدای لویی پشت سرش خاموش میشه.زمزمه ی خفه ی هری توی باد گم میشه. هری:متاسفم لویی.متاسفم...