-Soukoku-
10 stories
One Day With Children  by Authornimchan
Authornimchan
  • WpView
    Reads 380
  • WpVote
    Votes 69
  • WpPart
    Parts 1
وقتی اوسامو وسایل خودش و همکارش رو جمع کرد به مرحله ی بوسیدن رسیده بودند پسر دراز و باریک با حسرت به خوشگلترین مربی مهد که به بچها بوس میداد خیره شد چه طور اون بچها هرروز میتونستند ازش یه بوسه ی خداحافظی بگیرند این اصلا انصاف نبود!
I Will Follow You  by Authornimchan
Authornimchan
  • WpView
    Reads 686
  • WpVote
    Votes 102
  • WpPart
    Parts 1
اوسامو گونه اش رو نوازش کرد: من عاشقتم پسر مو نارنجی لبهاشو جمع کرد و با لحن غمگینی گفت: چون کسی تو زندگیت نیست اینو میگی؟...
Let's Go Shopping  by Authornimchan
Authornimchan
  • WpView
    Reads 574
  • WpVote
    Votes 91
  • WpPart
    Parts 1
" چرا مجبورشون کردی باهم کنار بیان؟ " چویا غیر منتظره پرسید " چون میخوام بازنشسته بشم" دازای گفت و دستهاشو کشید بعد لبخند زد: من خسته ام چویا‌...تو نیستی؟ " نمیدونم" چویا گفت و سرش رو روی شونه مو قهوه ای گذاشت " همه چیزی که میدونم اینه که برام مهم نیست اگه بارها وبارها این شهر رو با تو نجات بدم ، تا زمانی که بالاخره بمیرم "
Noting really changed  by Authornimchan
Authornimchan
  • WpView
    Reads 1,113
  • WpVote
    Votes 151
  • WpPart
    Parts 2
ورژن بچه من اولین کسی بود که تحسین کردی... ورژن نوجوانم اولین کسی بود که عاشقش شدی... من بزرگسال کسیه که قول دادی بقیه عمرت رو کنارش سپری کنی و من... من اولین همراهت تازمانی که مرگ مارو از هم جدا کنه هستم...
You have no choice by NaromiOsamu
NaromiOsamu
  • WpView
    Reads 11,523
  • WpVote
    Votes 1,423
  • WpPart
    Parts 20
You can not decide to live You have no right تو نمیتونی تصمیم بگیری که زندگی کنی هیچ حقی نداری
Soukoku OneShots  by Soukoku_lover
Soukoku_lover
  • WpView
    Reads 2,012,097
  • WpVote
    Votes 48,014
  • WpPart
    Parts 116
Different stories of Dazai and Chuuya . Each chapter is independant from the others unless i mention it .
Silent Lullaby  by Authornimchan
Authornimchan
  • WpView
    Reads 12,414
  • WpVote
    Votes 1,723
  • WpPart
    Parts 25
دلش میخواست به گذشته برگرده... زمانی که باهم در حد مرگ مبارزه میکردن و شبها از شدت خستگی روی تخت بیهوش میشدن زمانی که دازای احمق پر حرفتر از الان بود و با چرت وپرت گویی هاش اونو تا مرز جنون میبرد و مجبورش میکرد به متن احمقانه کتاب " راهنمای جامع خودکشی" گوش بده و در مورد اینکه کدوم راه خودکشی بهتره ازش نظر میخواست شاید اونا روزهای خوب زندگیش بودن که قدرشونو ندونسته بود روزهایی که دیگه برنمیگشتن...
Suffer as always  by NaromiOsamu
NaromiOsamu
  • WpView
    Reads 4,132
  • WpVote
    Votes 509
  • WpPart
    Parts 19
I'm afraid he will come As always just in a corner of the dark I hear his voice "Suffer as always" میترسم که بیرون بیاید مثل همیشه در گوشه ای از تاریکی صدایش را میشنوم " مثل همیشه رنج بکش "
dark era by Zahra2007sara
Zahra2007sara
  • WpView
    Reads 984
  • WpVote
    Votes 141
  • WpPart
    Parts 9
کی می‌دونه تو گذشته چه اتفاقی افتاده ؟ این فقط یه احتماله... Who knows what happened in the? This is just a possibility ... ................. .
dazouuya⁦ㄟ(≧◇≦)ㄏ by Nepenthe_00
Nepenthe_00
  • WpView
    Reads 187,623
  • WpVote
    Votes 22,522
  • WpPart
    Parts 116
وانشات هایی از انیمه های مختلف ♡ ولی اکثرا از بانگو هستن ^^ هر پارت داستان جدا داره ؛)