kim_zakhari86
نفس لرزونی کشید و انگشت های استخونیش رو به روی تار های گیتار کشید.
چشم هاش رو بست و با نوایی که نواخته میشد همراه شد.
صدای قدم های رهگذران شب با ملودی تار ها مخلوط شده بود و پسرک به راحتی میتونست با چشم های بسته هم رد شدن عابران رو احساس کنه.
با حس قدم های آشنایی چشم هاش رو باز کرد.
: اومدی معشوق؟
کاپل : ویکوک
ژانر: درام،عاشقانه،روزمره،انگست