2
3 stories
panacea by masihartt
masihartt
  • WpView
    Reads 7,200
  • WpVote
    Votes 1,558
  • WpPart
    Parts 8
مینی فیک کاپل: سکایهون-ورس ژانر:انگست-اسمات ″پاناسیا″ یه واژه ی یونانیه که امروزه برای چیزی بکار میره که توانایی بهبود بخشی به هرچیزی رو داره... راه حلی برای تمام مشکلاتی که باهاشون روبرو میشی. معنی لغویش میشه : «نوش دارو» خلاصه: اوه سهون و کیم کای رئسای دو شرکت عظیمی بودن که حالا با هم شریک شدن و شرکت اوه-کیم رو تاسیس کردن... تاحالا کسی توی زندگیتون حکم «نور» رو داشته؟ ببینینش ولی نتونین لمسش کنین... کای برای سهون همین بود. و تا به حال کسیو توی زندگیتون به عنوان «پاناسیا» داشتین؟ کسی که با وجودش تموم مشکلاتتونو فراموش کنین... سهون همین حکمو برای کای داشت. اما پاناسیا بالاخره موفق به لمس نور میشه؟؟
Prestige by DaliwithT
DaliwithT
  • WpView
    Reads 28,963
  • WpVote
    Votes 7,446
  • WpPart
    Parts 45
اسم فیک: پرستیژ [On Going] ژانر: رمنس، درام، جنایی، اسمات کاپل های اصلی: سکای، چانبک/بکیول نویسنده: TOM جونگین و بکهیون، از طرف اداره گانگنام ماموریت دارن که یه پرونده کوکائین رو حل کنن و بهترین ایده این بود که از دو نفر دیگه کمک بگیرن... دو نفر که قبلا توی باند حضور داشتن، سهون و چانیول. "من به خودم اجازه دادم اشتباه کنم، و با اینکه می‌دونستم نزدیک شدن به تو اشتباه بود، بهت نزدیک شدم! نه اونطور که ازم خواسته شده بود، اونطور که خودم خواستم و قبول دارم که اشتباه کردم، ولی با نهایت احمق بودنم باید بگم بازم از کاری که کردم راضیم"
Oh Jongin by nerdygal7
nerdygal7
  • WpView
    Reads 28,395
  • WpVote
    Votes 7,590
  • WpPart
    Parts 43
Genre: romance, drama, tragedy, crime Couple: sekai Channel: @parkfamily_fictions 🔹خلاصه: داستان زندگی پسر یتیمی که بعد از پشت سر گذاشتن دوران سخت کودکی و نوجوونیش، درست وقتی که آرامش نسبی زندگیش رو بدست میاره، با یک تصادف ناگوار مواجه میشه. اما این تصادف براش عشق رو به ارمغان میاره؛ عشقی آمیخته با درد! 🔸بخش‌هایی از داستان: پیش از تو زیبایی در جهان نمی‌زیست؛ نه نفس‌ها طعم حیات می‌دادند و نه تپش قلب‌ها بوی عشق! و جهان رنگی نداشت تا این که خالق تو را سرود و حیات آغاز شد. *** «اوه جونگین... اسمش اوه جونگینه.» جیهو که هنوز چند قدم بیشتر دور نشده بود سر جاش ایستاد و بدون این که به پشت سرش نگاه کنه گفت: «فکر می‌کنی می‌تونم پدرش باشم؟ به هر حال بعید می‌دونم تو و شوهرت جون سالم به در ببرین.» «فقط ببرش. از اینجا دورش کن. خواهش می‌کنم... اون هیچ گناهی مرتکب نشده.» *** «جونگینِ من، اوه جونگین، دوسِت دارم و قسم می‌خورم تو اولین و آخرین عشقم خواهی بود.» *** «زندگی جنگ دائمی است، و آدمی در تمام عمر مثل جنگاوری است که برای جنگیدن اجیرش کرده باشند.»