mbina22's Reading List
7 stories
^stockholm syndrome ^ by Larry_hell
Larry_hell
  • WpView
    Reads 189,968
  • WpVote
    Votes 18,063
  • WpPart
    Parts 26
استاکلوم سندروم ممکن میشه ..وقتی ..عاشق کسی بشی که گروگانت گرفته!
End Game (L.S) by harold_iran
harold_iran
  • WpView
    Reads 632,017
  • WpVote
    Votes 88,758
  • WpPart
    Parts 77
[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
Son of the Nun(L.S) by Tommomm858
Tommomm858
  • WpView
    Reads 31,582
  • WpVote
    Votes 4,206
  • WpPart
    Parts 24
gay love,Romance,Horror شما هم فکر میکنین توی شهر کوچیکتون،هیچ اتفاقی نمیوفته؟فکر میکنین همرو میشناسین و روز ها همونجوری که فکر میکنین شب میشه؟ فقط یه لحظه تصور کنین،چشم هاتون رو ببندید و تصورش کنید،اگه شیر فروش محلتون اونی که فکر میکنید نباشه،راننده تاکسیی که اکثر اوقات سوارش میشید، اونی نباشه که نشون میده.رادیویی که هر روز صبح توی ماشین گوش میدین،یه مشت مزخرف برای گول زدنتون سر هم کنه چی؟ اگه توی یه توهم زندگی کنین چی؟.. Cover:DarwinLand
Take Me To Church [L.S](Persian Translation) by PersianGayVodka
PersianGayVodka
  • WpView
    Reads 22,872
  • WpVote
    Votes 4,415
  • WpPart
    Parts 10
[Completed] شيطان واقعيه و اون يه مرد كوچك قرمز با شاخ و دم نيست. Larry Stylinson Short Story. Written by: @Louish Translated by: @Vampire_sh17
Just Hold On(completed) by eileenmonro
eileenmonro
  • WpView
    Reads 448,339
  • WpVote
    Votes 51,126
  • WpPart
    Parts 60
Larry+ziam از درد به خودش میپیچید و گریه های بچگانش تو کل اون کوچه ی تاریک طنین مینداخت.صدای خنده های اون آدمای مست هنوز تو گوشش بودن...آخه چرا از درد نمیمیره؟چرا این کابوسا تموم نمیشن؟آخه اون فقط یه پسر بچه کوچولوعه! ___________________________________ 💚💙👬 👬💛❤
My Hero Daddy by tinash_xx
tinash_xx
  • WpView
    Reads 544,144
  • WpVote
    Votes 52,033
  • WpPart
    Parts 105
Kitten & Daddy😻🙇 -دوستت دارم به اندازه بزرگترین اشتباهم ******
Always You [L.S] ~ By Miss X by larry_diary
larry_diary
  • WpView
    Reads 3,307,357
  • WpVote
    Votes 303,307
  • WpPart
    Parts 140
هری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو میلرزونن...روحش رو از هم میدرن...قلبش رو از کار میندازن اما این اجبار بود.هری این قسم نانوشته رو امضا کرده بود. صدای لویی پشت سرش خاموش میشه.زمزمه ی خفه ی هری توی باد گم میشه. هری:متاسفم لویی.متاسفم...