بقراط میگه هر آدمی یکی از رنگ های آبی، قرمز، سبز یا زرده
اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜
"اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم"
آپ نامنظم
تو دنیایی که ژن تعدادی از آدم ها جهش پیدا کرده و بهشون قدرت های خاصی داده، دولت سعی داره جلوی جهش یافته ها رو بگیره.
اما یه گروه از جهش یافته ها به سرپرستی لیام و هری به بقیه ی جهش یافته ها کمک میکنن تا از دست دولت فرار کنن.
چی میشه وقتی اونا به کمک لویی، دشمنشون نیاز پیدا میکنن؟
و چی میشه وقتی کم کم میفهمن توطئه ی دولت علیه اونا خیلی بزرگ تر از چیزیه که فکر میکردن؟
لری/زیام♡
ژانر:فانتزی
بر اساس سریال the gifted
اما با تغییرات...
What are you running from?Yourself?
Oh boy, you cant hide from who you are!
Or maybe your past?
But we all know, it will hunt you, and it will catch you anyway...
Cover: callme.ldraven
روز های تلخ و شیرین بودن با تو در سال های دور جامانده.
همان روز هایی که در انتظار دیدنت ساعت ها چشم به دری میدوختم، روز هایی که حتی از وجود منی با خبر نبودی
اما برایت صادقانه عشق میریختم..
تمام آن روز ها و روز های بعدش با تو و یادت قشنگ بود.
و همه چیز از دور زیبا و دست نیافتنی بود.
تا روزی که نزدیک شدی ...
تمام آن تصورات پوچم گم شد و جایش را حقیقت های تلخ گرفت.
تو زیبا بودی اما فقط از دور.
-هیچ کدوم از درگیریای ذهنیش به دیگری نگفت.
با اینکه با گفتنش میتونست خیلی از گره ها باز بشه اما هرکدوم دلیلی برای ادامه سکوتش داشت، شایدم بین گفتن و نگفتن گیر کرده بودن و به اجبار سکوت رو انتخاب کردن.
درسته اینجا دنیای جادویی هاگوارتزه ولی من مطمئنم خبری از جادو نبود وقتی به اون چشم ها خیره شدم...
هشدار: اگر پاترهد نیستید به هیچ وجه این بوک رو باز نکنید ( ͡° ͜ʖ ͡°)
💙💚
❤️💛
🌈
[completed]
لیام فقط یه دانشجوی سال آخری تنها بود که سخت کار میکرد تا بتونه زندگیش رو جمع کنه، همه چیز عادی بود البته فقط تا قبل از راه دادن اون گربه به خونه اش.
+زین؟ تو چطوری شکل آدم شدی؟ میدونی؟
لب و لوچه ی پسر آويزون شد.
-نمیدونم که، ماما بهم نگفته بود منم میتونم عوض شم.
+تو تنها نیستی؟ مامان داری؟
پسر با چشم هایی که اشک توشون حلقه زده بود، سرش رو تکون داد.
+خب اون کجاست؟
قطره اشک کوچیکی از چشم پسر چکه کرد که باعث شد قلب لیام بلرزه.
-اون نیست، زین بیدار شد...ماما نبود.
لیام، یه پسر ساکت لاغر مردنی، عاشق یکی از پسرای پرطرفدار و خوش قیافهی دانشگاه به اسم زین شده. یه روز، وقتی علاقهی لیام به زین به اوج خودش میرسه، تصمیم میگیره بره تو خونهی زین. ولی چیزی که اونجا دید زینی نبود که تو رویاهاش تصور میکرد...
⚠️SLOW UPDATING
میتونید صبر کنید تموم شه و بعد بخونید.