Larry happy ending :>
9 stories
End Game (L.S) by harold_iran
harold_iran
  • WpView
    Reads 630,308
  • WpVote
    Votes 88,636
  • WpPart
    Parts 77
[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
Don't let it break your heart [L.S] *Completed* by darya_stylinsonff
darya_stylinsonff
  • WpView
    Reads 88,636
  • WpVote
    Votes 15,922
  • WpPart
    Parts 56
مهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی واتپد ساختم و نه تنها بلد نیستم درست باهاش کار کنم بلکه هیچیم فالوور ندارم😐 ینی در فلک زده ترین و شخمی ترین حالت ممکن اماااا در نهایت تصمیم گرفتم اولین فن فیکم رو پابلیش کنم چون خیلی دوسش دارم و فک میکنم واقعا داستان قشنگیه (امیدوارم شما هم اینجوری فک کنین) و اینکه من این فن فیک رو همین الانشم تا نصفه نوشتم و فقط آپ کردنش مونده و آدمی هم نیستم که اهل نصفه ول کردن فن فیک باشم چون به نظرم این کار توهین بزرگی به مخاطبه و یه سری اطلاعات کلی درباره فن فیک بهتون میدم تا بفهمین با سلیقتون جوره یا نه💚💙 هری تاپه اسماتم داره ( اخطار بهتون میدم نگران نباشین) داستان از زاویه دید هری ولی به صورت سوم شخص نوشته شده تا بیشتر به ابعاد مختلف داستان تسلط داشته باشم و اینکه اون اوایل داستان یکم طول میکشه تا به مومنتای مورد علاقتون برسه ولی وقتی برسه قول میدم خوب برسه😁😂 همین دیگه خیلی حرف زدم امیدوارم حمایتاتونو ببینم 😍😍😍
Not Again? (L.S) by fatestylinson
fatestylinson
  • WpView
    Reads 44,651
  • WpVote
    Votes 8,191
  • WpPart
    Parts 31
هری به سمت لویی میره و دستهاش رو روی پهلوهای لویی میذاره. آرزو داشت میتونست لویی رو با نوک انگشتهاش بسوزونه همونجور که لویی با وجودش اونو میسوزوند. "دوباره نه،" هری وقتی تیشرت لویی رو بالا میده، تکرار میکنه. دستهای لویی بالا میاد وقتی که هری تیشرت رو از سرش رد میکنه، و بی‌توجه به سمت تخت لویی میندازتش. "من دوباره با تو نمیخوابم،" هری زمزمه میکنه. "حتما،" لویی میگه، لبهاش به گردن هری میچسبه که باعث میشه سرش رو کج کنه. "اگر تاثیری داره همینجور حرفت رو تکرار کن." هری ناخن‌هاش رو روی کمر لویی میکشه. "دوباره نه،" ناله میکنه. "این- این بار آخره." .یا. وقتی هری استایلز و لویی تاملینسون هم‌اتاقی هستند. اونا از همدیگه متنفرن. حداقل این چیزیه که خودشون فکر میکنن. Persian Translation The original story belongs to @aditistylinson
Mr taster  [Larry.Stylinson]  by kimo_blue
kimo_blue
  • WpView
    Reads 55,026
  • WpVote
    Votes 12,197
  • WpPart
    Parts 23
[{کامل شده}] برای این که تو مسابقه بزرگ آشپزی ایتالیا شرکت کنی نیاز داری یه سر آشپز موفق تمام فوت و فن پاستا پختن رو بهت یاد بده و چه سر آشپزی میتونه بهتر از لویی تو یک ماه از هری یه ستاره برای آشپزی ایتالیا بسازه؟؟ Lou, top Happy ending °°^^{Cover by notoriouse} °°^^ تاریخ شروع : 22 اسفند هزار و سیصد و نود و نه. 1 #boyxboy 1 #harry
He Was Blue by Larry_hell
Larry_hell
  • WpView
    Reads 279,539
  • WpVote
    Votes 25,321
  • WpPart
    Parts 49
.. -میدونی اولین باری که دیدمت چی توجهمو جلب کرد؟ سرمو تکون دادم.. برگشت و به پشتش خوابید.. بعد اینکه با ورنون از پیشم رفتین اولین چیزی که تو ذهنم جرقه زد این بود.. -OH he was blue.. لبخند زدم و چرخیدم سمتش.. -چشمات همون رنگ آبیه مورد علاقم بودن و تو همون لحظه که بهشون فکر کردم یه چیزی رو حس کردم که دوستش داشتم و بعد همینطور ادامه پیدا کرد..تااینکه اون شب از نزدیک چشماتو دیدم.. -کدوم شب ؟؟ سرشو برگردوند سمتو خندید.. -همون شبی که بوسیدمت..
Legionnaire(L.S) [Completed] by mahsaf79
mahsaf79
  • WpView
    Reads 386,070
  • WpVote
    Votes 50,915
  • WpPart
    Parts 64
" دوتا زندگی واسم ساختی : زندگی فوتبالی ، زندگی پر از عشق"
illegal|l.S by nilostylinson
nilostylinson
  • WpView
    Reads 124,083
  • WpVote
    Votes 24,783
  • WpPart
    Parts 63
عشق؛یک اتحاد دونفره‌ای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل می‌رسند. تلاش‌های لویی برای انتقام بی‌فایده‌ست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری استایلز گره می‌زند. Genre// War, Romance
Dare To Remember (L.S) - Completed by bebygun
bebygun
  • WpView
    Reads 212,886
  • WpVote
    Votes 29,990
  • WpPart
    Parts 74
صداهايي كه توي سرم مي پيچند، همانهايي اند كه كابوس شبم شده اند؛ همان درد و همان گيجي و همان... بدون شك بخش بزرگي از عذاب امروزمان، گذشته ايست كه رقم خورد و درد پاشيد به روحمان و زخمش به جا ماند حتي براي آينده اي كه هنوز نيامده. _ تو چي؟ تو هم درد مي كشي؟ پاسخي كه بايد بدهم، كلام و صدا نمي خواهد؛ نگاهم فرياد مي كشد و امان نيست مرا از اين شكنجه. _ راحتش كن برام. خواهش كنان مي گويم اين را... و به جان مي خرم عواقبش را كه مي ارزند به تمام خاطراتم... چه خوب و چه بد. بزرگترين اختراع دنيايم را امروز مي خواهم. _ پس متوجهي كه چي آرزو كردي! اون بخش از مغزت... ميخواي با چي جاي خاليشون رو پر كني؟ قلبم يكي درميان مي زند انگار. دهان باز مي كنم و درد را خفه مي كنم جايي ميان واژه هايم: _ جوش چركي رو كه بكَني، جاش تا ابد خالي مي مونه. خاطرات منم خيلي وقته چركي شدن... بايد بكَنمشون... حتي اگه قرار باشه تا ابد جاي خاليشون از هيچ پر بشه.
Autism by saba2079
saba2079
  • WpView
    Reads 218,240
  • WpVote
    Votes 36,549
  • WpPart
    Parts 54
اون فقط اوتیسم داره.....