The Bloody Valentine has been terrorizing the streets for years. Despite all their hard work, the FBI hasn't seen heads or tales of him. Despite never meeting, that doesn't stop Dean Winchester from dropping notes in the blood of his victims to whatever poor soul had the misfortune of being assigned his case. Next to...
Dean got bored of sitting around in a supermax prison. So he escaped. *** Sequel to the "Wanted" ***
"What is your name?" "Dean Winchester, your highness." •prince!cas• •prisoner!dean•
My broken angle by aphrodite 💚💙 ×اون تورو فراموش کرده ... اون همه خاطرات تلخشو فراموش کرده... +برام مهم نیست .... من که فراموشش نکردم ... من هیچوقت خاطرات شیرینم و فراموش نمیکنم ... 💚 💙 ❤ Compeleted
The angels have fallen. Castiel lost his grace, and is now a human. He experiences hunger, cold, need, but still pondered at the thought of love. Dean takes him under his wing and helps him understand his new way of life; every aspect. Even though his grace is lost, the affair between a man and an angel is forbidden...
(WARNING: THIS IS A WORK IN PROGRESS, I HAVE DECIDED TO RE-EDIT THE STORY SO PLEASE BE PATIENT AND DON'T JUDGE, I KNOW I AM NOT THE BEST AT SPELLING OR GRAMMAR, BUT I AM FIXING MY MISTAKES!!)Dean always knew something was off about him, especially when he meant Castiel. An angel of the lord, or used to be. There was a...
كستيل، فرشته سقوط كرده، فرشته اي كه مسئول سقوط تمام فرشته ها از بهشته الان انسانه. يه انسان معمولي با احساساتي كه براش نااشنان. دين ، دوست صميميش سعي ميكنه تو اين راه كمكش كنه و انسان بودن رو براش اسون كنه. اگه سريال رو ديده باشيد داستان از قسمت اخر فصل هشت شروع ميشه. يعني سقوط فرشته ها. ولي كلا مسيرش از داستان فصل ن...
Jensen bristles visibly, straightening his back and squaring his shoulders. Looking so appalled that he maybe, possibly, almost kissed his best friend off set. "Fine," he says tersely. "You're right; this is...weird. I obviously need to get some sleep." The hope that bubbled up inside me congeals and sinks to a sour...
هری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو میلرزونن...روحش رو از هم میدرن...قلبش رو از کار میندازن اما این اجبار...
کستیل پسر کشیش متعصب شهر عاشق دین وینچستر پر دردسر میشه... و این برای پدر چاک یه فاجعست...
Dean Winchester is nineteen years old and only a year out of high school when he gets sent to the hospital after a argument with his father. Nothing serious occurred, but Dean was required to spend the next few days under observation. While he is spending his time in the hospital of utter boredom, he meets Castiel, a...
خلاصه داستان : جنسن و میشا اکلز دعواشون میشه و میشا از خونه میره بیرون و ... فنفیک توسط : HeartBeatNovel کاور توسط : HeartBeatNovel
🔯یک پایان متفاوت برای سریال سوپرنچرال💙💚 برای کلمه «Evanescence» معانی زیر تعریف شده: فقدان تدریجی، محو تدریجی، غیب زدگی، زوال تدریجی این لغت به معنای ناپدید شدن سریع و ناگهانی چیزی می‌باشد. حال میتواند زوال تدریجی یک امید باشد... یا فقدان تدریجی یک عشق... یا شاید محو تدریجی خاطراتی که سعی در زنده نگه داشتنشان است...
" همه یه روز ترکت می کنن. یا با خیانت، یا با مرگ و هر چیز دیگه ای.. دست خودشون نیست، احتمالا یکی از قوانین مزخرف دنیا و کارما باید باشه. تو جفت روحی من بودی و هستی، بعد از تموم تراژدی هامون هنوز به این باور دارم. اما مشکل اینه، مردم فکر می کنن جفت های روحی حضورشون کنار هم ابدیه، مقصر اونا نیستن، منم یه زمان جزوی از ای...
