John's best birthday
♡جانلاک|johnlock ♡ •▪︎• Rankings : #John🥇 #Sherlock🥈 #JohnWatson🥈 #johnlock🥇 #شرلوک🥇
♡جانلاک|johnlock ♡ •▪︎• Rankings : #John🥇 #Sherlock🥈 #JohnWatson🥈 #johnlock🥇 #شرلوک🥇
A book of Johnlock One-Shots. None of these stories follow on from each other, that's why they're called one-shots. Enjoy!
[Completed] [Five years after the end of Series 4] Life has moved on. Everyone has moved on. Except for two of London's most important people. #2 in johnlock :: may 2019
"oh god John I can't do this!" Sherlock exclaimed. He slammed his hands hard against the leather seat and pulled himself up. He spread his arms out, showing his full wingspan. "John fix me." Sherlock gets sick and John looks after him. Things get pretty cute. - co-written with my gal Jo :)
A Johnlock fanfiction based on BBC Sherlock in which Sherlock and John solve a case and discover they have feelings for each other. (COMPLETE)
*COMPLETED* Johnlock Oneshots. They are meant to be quick reads for when you need a bit of Johnlock in your life because who doesn't need Johnlock? The only people who don't need Johnlock are just some Sherlolly beings. Anyways, I hope some readers will stick with this.
John couldn't take it anymore. It's been three years since Sherlock's death. He had been trying to drink the pain away, But it just kept on coming back. Mycroft tells his brother whats happening to John, Sherlock wants to go back home but when he does......
Apparently Sherlock isn't dead. How will John take the news? When he finds out of course. Will he move on and find the love of his life? Will Sherlock try and confess his love for the doctor which he has been hiding since they first laid eyes on each other? Or will they both just forget about on another and move on...
It all started with a trip. Sherlock had been acting weird, and everyone thought he was just stressed, so he and John go on a trip to Fiji. Yet, what was supposed to be a relaxing vacation from the stresses of detective work only opened the door for much more stress and confusion when John begins to have strange feeli...
Description inside. (ok this fic has so much angst you'll probably drown in it but if you're down for a roller coaster ride then you came to the right place)
این یکیو برای خاموش و سایلنت کردن مغزم تا دوسال، بعد کنکور فاکی، از وانشات های در هم ریخته و افکار شبانگاهی پر میکنم. برای اینکه زیاد وقتگیر نباشه و فقط فانتزی هام تراوش کنن بیرون وانشاتهایی از جانلوک مینویسم. 🌧آپدیت نامنظم 🌧حاوی هر چی تو ذهنم باشه 🌧بدون ادیت و غالبا بدون دنباله (چون نمیخوام وقت و نیرو و درگیری ذ...
[Johnlock][جانلوک] تو کوچه پسکوچه های شهر بزرگ لندن، یه دختر ۱۶ ساله میدوه. عشق شکارشه. مخصوصا غنچههای عشقی که زیر برفهای سنگین بیتفاوتی و حماقت مردم، هیچوقت فرصت شکوفا شدن نداشتند. غنچهای توی طبقهی دوم بیکر بی۲۲۱ ده ساله که زیر برف مونده. دستهای دختر مو قرمز از کنار زدن برفهای بیشمار، زمخت و سوخته شدند. هیچکس...
Sherlock hasn't been himself lately, his mind is clouded and his deductions won't come, he doesn't understand it. All these strange emotions he's encountering revolve around John, it's always John. Little does Sherlock know, that these emotions are love, and he's not so unemotional as he believes. This is a story abou...
Fluffy (mostly) Johnlock oneshots. No smut but hopefully enough fluff to last ya for a while!
-COMPLETED-SEE PT 2-I will be writing JOHNLOCK, MYSTRADE, SHERIARTY, AND TEEN!LOCK/OR KID!LOCK And I will also take requests from you guys!(PLEASE SEND IN REQUESTS) (: I now do FREEBATCH. Highest ranking !! #22
just a quick johnlock story. I'm sorry for any spelling mistakes this is my first fanfic story
"چیزایی که فقط فنای شرلوک میفهمن" من قبل از اینکه با واندی آشنا بشم، فن شرلوک بودم. حتی خیلی قبل تر از اینکه بفهمم فندوم یعنی چی،یا فنگرل چه موجودیه. پس پلاک ۲۲۱بی خیابان بیکر، اولین خونه ی منه. شما رو دعوت میکنم همراه من به خیابون بیکر بیاین. قراره یکمی تو خونهزندگی شرلوک بچرخیم و بعد خیلی آروم یه گوشه بشینیم و آل...
اینستاگرام: Johnlock.ir "بعد از رفتن به جنگ، جان دوباره به خونه برگردونده میشه، این بار با یه قوزک شکسته و حافظه ای که بخشیش رو از دست داده. جان نمیتونه 5 سال گذشته رو به خاطر بیاره. 5 سالی که به عنوان همکار و همسر شرلوک هولمز سپری کرده بود. " . . خب این داستان مال من نیست. من فقط برای یه دوست ترجمش کردم. حتی نمیخواست...
- چند روز دیگه میشه دو هفته که با هم زندگی میکنیم. شروع به حل پرونده کردیم. من راجع به پرونده ها مینویسم. مشکل پام برطرف شده و خانم هادسون وقتایی که تو نیستی بهم میگه حال تو هم بهتر شده! و من شنیدم وقتی لوکاس گفت که تو قبلا با مرد ها قرار میزاشتی. فکر میکنی شانس اینو داشته باشم که بیشتر بشناسمت؟ نه به عنوان یه همخون...
On hold همه چیز با یک سفر شروع شد. رفتار های شرلوک عجیب و غریب شده بود، و همه فکر میکردند این فقط بخاطر استرسه. پس تصمیم گرفتند تا با جان به فیجی سفر کنند. با این حال، سفری که قرار بود یک تعطیلات ساده و آرامشبخش برای دوری از استرس شغل کارآگاهی باشد، تنها دری به روی اضطراب و پریشانیِ بیشتر باز کرد. زمانی که جان متوجه...
شرلوک و جان، به پیشنهاد یا شایدم اجبار شرلوک، به یک سفر تفریحی روی دریا میرن. "که جان یکم استراحت و تفریح کنه..." مشکل اینجاست که شرلوک هیچوقت اهمیت نمیده. و مخصوصا هیچوقت خودشو گرفتار شرایط کسالت آوری مثل تفریح به سبک مردم عادی وسط دریا نمیکنه. اونم وسط دریا!! "یه جای کار میلنگه" جان با خودش فکر میکنه. یه فف جانلوک...
شرلوک و جان با هم رابطه ی عاشقانه عالی داشتن تا اینکه در طول یع پرونده اتفاقی برای جان میافته و...