suaa0208
- Reads 377
- Votes 47
- Parts 50
(مقدمه)
اشخاص این فیک واقعی نیستند و همه تخیلات خود نویسنده است.
انگشت شماری بودند که اون رو نمی شناختند
صدای پاشنه هاس کفشش کل بیمارستان رو برداشته بود
تق تق تق تق
موهای بلندش تاب میخورد، همه ی نگاه ها روی اون بود
اما اون ازدواج کرده، 4 ماهه ازدواج کرده
اون یه بیمارستان بزرگ تاسیس کرده که برای نیازمندان هست، اما به دلیل امکانات بالاش خیلی از ادم های پولدار هم به اون بیمارستان میان
اون به دلیل مهربون بودن و یه مددکار توی تلویزیون بار ها لوح تقدیر گرفت
همه میدونستن اگه به چیزی احتیاج دارن میتونن بهش اعتماد کنن
اون بهترین بود
اما هیچکس نمیدونه چه چیزی باعث شد اون تغییر کنه
کامل شده