از جایی مینویسم که هری میتونه لگد های کوچیکی رو توی شکمش احساس کنه و دست های مهربونی که موهاش رو نوازش میکنن
یا چشم هاش رو میبوسن
و لبهای سرخی صداش میکنن: "هَزا..."
_وقتی یک نقاش کامل شدم اولین چیزی که میکشم چشماته!
+چشم های من؟
_ اوهوم.... چشم های تو!
هرکی بتونه این آبی رو به تصویر بکشه یک نقاش ماهره
+تو الانشم ماهر ترین نقاشی هستی که دیدم!
_چطور ؟
+نقاشی کردن زندگی خط خطی من کار سختیه نه؟