SKZ Short Stories 、
هر چپتر یه داستان کوتاه 🌿☀️
Mature
این بوک مجموعهای ست از دست نوشتههای کوتاه، که گاهی دربردارندهی داستانهایی تک صفحهای هستن و گاهی هم فقط احساسی رو در لحظهای خاص توصیف میکنن. ممکنه که بعضی از اونها رو بعدا در فیکهای بلندترم ببینید و یا اینکه به مرور هرکدوم تبدیل به داستان کوتاه مستقلی بشن که ایدهی اولیهشون از این نوشتهها نشأت گرفته شده باش...
«زمان در یک بعد از ظهر آفتابی از حرکت باز ایستاد، و اما زندگی همچنان به جریان تند خویش ادامه داده بود. من آنجا ایستاده بودم، در مرکزیت جهان. و تو را تماشا میکردم که مثل شکوفه های درخت بادام، مثل دانه های ریز برف و به مانند برگ های خشک پاییزی بر من سقوط میکنی. انگشت هام رو که به طرف تو دراز میکنم، به سرعت ناپدید می...