_iReNeee00_'s Reading List
4 stories
My family [S1 Completed] by Melody7979
Melody7979
  • WpView
    Reads 2,528
  • WpVote
    Votes 465
  • WpPart
    Parts 14
جیمین قبلا توی زندگیش تصمیم گرفته که خونواده‌اش رو به خاطر پول ول کنه! حالا برگشته تا همه چیز رو درست کنه،ولی خونواده‌اش نمیدونن که جیمین ۱۲ سال پیش چرا ولشون کرده.... ******************************* جیمین با شنیدن صدای گریه جیهون،میخواست مثل وقت‌هایی که جیهون روی زمین می‌افتاد و گریه میکرد،اشک‌هاش رو پاک کنه و بغلش کنه تا دیگه گریه نکنه ولی باید میرفت. ******************************* جیهون مچ جیمین رو گرفت و دستش رو از روی سر ریوجین برداشت:《به ریوجین دست نزن،اون دیگه بچه نیست!》 جیمین با دیدن گاردی که برادرش گرفته بود،تک خنده‌ای کرد:《باشه دیگه به دوست دخترت دست نمیزنم.》 ******************************* °•کتاب My Family رو دنبال کنید تا بیشتر با خونواده‌ی کارکترها آشنا بشید•° ➦کارکتر:جیهون،جیمین،ریوجین،یونجون،سونوو،فلیکس،.... ➦ژانر:خانوادگی،مدرسه‌ای،دخترپسری ➦وضعیت:پایان یافته(فصل اول) ➦نویسنده:melody7979@
𓂃 𔘓Troublesome Kitten° by Vida_twinkleFanF
Vida_twinkleFanF
  • WpView
    Reads 31,041
  • WpVote
    Votes 4,434
  • WpPart
    Parts 13
🧡Couple: Hyunlix 🧡Genere: ◇Fantasy ( Catboy ) ◇Romance ◇Smut ◇Fluff 🧡Up: Sunday 🧡Writer: Vida 🧡Cover: BroccoliBangChanie در دنیای این داستان، موسسه هایی وجود داره که "کت بوی" پرورش میدن! کت بوی ها اونقدر گرون هستن که فقط افراد ثروتمند جامعه توانایی خریدشون رو دارن. با اینکه "کت بوی" ها فقط برای برطرف کردن نیاز جنسی صاحبشون آموزش می بینن، کس دیگه ای حق لمس اونها رو نداره وگرنه به شدت مجازات میشه! حالا یکی از همین موجودات دوست داشتنی، بی خبر وارد زندگی یکنواخت هیونجین میشه....
+14 more
STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHAN by judiishere
judiishere
  • WpView
    Reads 19,423
  • WpVote
    Votes 2,906
  • WpPart
    Parts 36
"هی! می‌دونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمی‌کردم چون داشتم از درون میسوختم "یعنی چی؟" کریس غلتید و بدنشو به بدنم نزدیک تر کرد "فکرشو بکن.من و تو،همه ی آدم های این سیاره،هممون ذره بودیم.حتی کوچیکتر از الکترون ها.حتی کوچکتر از این کریستال های شیش ضلعیِ برف که روی گونه هامون میریزن." "تو واقعا بهش باور داری،کریستوفر؟" "نمی‌دونم هانا.اما چیزی که ازش مطمئنم اینه که توی این لحظه،من،تو،هردومون ممکنه در مقایسه با این کهکشانی که توش هستیم از ذره هم کوچیکتر باشیم اما وقتی به هم نگاه میکنیم،کهکشانمون رو توی چشمای همدیگه می‌بینیم.کهکشانی که فقط ما دوتا ازش خبر داریم. "