Vena Anderson, a nineteen year old girl has moved away from home to attend college. She has no desire to live in a small dorm room and having to live with a complete stranger, so living in an apartment for her college years is her next option. The only flaw in her plan is that she can't afford it without a roommate. Vena has lived in this apartment all through the past year and just as the new school year is right around the corner, the landlord decided that she would raise the rent. James Hendersom, a nineteen year old guy has been recently kicked out of his dorm for smoking cigarettes. He now has been living with his parents until he can find a place of his own. He has been searching and searching for the past week and could not find anything, until just a few days ago. James was looking through the ads, again and one popped out more then all the others sitting on that plain "Looking for roommate. Contact Vena Anderson for further information" *This Wattpad story is rated Mature for strong language and some sexuality* Book One of the 'I Am Living With An Idiot' series. This book is currently being edited and revised because in some aspects it is so horrible, so I am working on it!!

Tessa Young is an 18 year old college student with a simple life, excellent grades, and a sweet boyfriend. She always has things planned out ahead of time, until she meets a rude boy named Hardin, with too many tattoos and piercings who shatters her plans.

CaptainSwan AU One-Shots. You'll see what happens when you read the god damn fanfiction :)

A Few Simple Words

چیکار می کنی اگه هم اتاقیت کسی باشه که بیشتر ازهمه ازش بدت میاد؟امی الان داره زندگی می کنه با دشمنش ،کسی که قلب اونو شکسته و اون ازش بدش میاد اون کسی نیست جز هری استایلز .

[مجموعه ای از دلایل کوتاه برای سوال "چرا ما به فمنیسم نیاز داریم"] Coverby: @iwontbetheone

متن هایی از آشفته بازار ذهن من

🪐🪐🪐🪐

تنهایی یعنی چی؟ تنهایی چیه ک همه ازش میترسن ک وقتی ازشون میپرسی بزرگترین ترست چیه؟ میگه تنهایی تنهایی یعنی چی؟ یعنی هیچکس دوست نداشته باشه یا اینکه همه الکی بگن دوست دارن ولی هيچوقت نیستن یا وقتی ب یکی میگی تنهام میگ نه من هستم، تو تنها نیستی ولی تا شب نشده اونم تورو یادش میره یا وقتی که به کسی میگی تنهام میگ خب منم تنهام مگ چیه؟ ولی نمیدونه ک اون ادم از اون همه تنهایی به اون رو زده، اون ادمم اونو پس میزنه. فکرشو کنین از فشار تنهایی ک کلی مدت تحمل کرده به ادما رو بزنه و اونا هم پسش بزنن. میخای ی مثال بزنم ک جا بیفته؟ مثل این میمونه که ی نفر زندانی باشه و تا چند ماه دیگ قراره اعدام شه اون دیگ نمیتونه طاقت بیاره و ب دوستش رو میزنه ک اونو نجات بده ولی اون دوست پسش میزنه ی لحظه فک کن با خودت اگ جای اون بودی چ حسی داشتی؟ اینک بری تو سلول تا روز شب بشه و شب روز و خودتو هر روز آماده کنی برای مرگ. یا وقتی به بعضیا میگی میگه نه تو کلی دوست و رفیق داری!؟ میدونی در جواب چ میگم، میگم اون دوستی ک میگی کو چرا ازم خبری نمیگیره؟ چرا حالمو نمیپرسه؟ چرا هیچکس نمیاد بگه عه مگ توعم وجود داری؟ مگ توعم ادمی پس ببینید با این ادم چی کار کردین ک داره به ترس شماها پناه میبره میخاد با ترس شماها زندگی کنه میخاد لال شه دیگ حرفی نزنه

تمام آنچه از قلب به قلم آمده