knownoshame
- Reads 635
- Votes 130
- Parts 8
«به آرامی رفته بود..»
...
هیولا پشت سرشون ایستاده بود و به وضعیتی که پسر درشت تر درست کرده بود نگاه می کرد.
***
به سمتش خم شد و دست زیر چونه ی لرزونش گذاشت. جوهان نفسشو حبس کرد.
"اسمت چیه؟"
"جو...جوهان.."جوهان جوابشو داد.
"جوهان شی... صبر منو هیچ وقت امتحان نکن." جلوی خودشو گرفت که سرشو جلو نبره.
صورت هاشون فاصله ی زیادی نداشت.