EveryThing(눈‸눈)
عکسها و داستانهایی ک پشم ب تنت نمیزاره استخونات هم باشون میریزن 🤤🔥 ی سر بزن :) ترجیحا شب بیا اینورا ** میخام با دوستای جدید اشنات کنم💀👻
عکسها و داستانهایی ک پشم ب تنت نمیزاره استخونات هم باشون میریزن 🤤🔥 ی سر بزن :) ترجیحا شب بیا اینورا ** میخام با دوستای جدید اشنات کنم💀👻
فصل دوم بوک "Just say the word" چه اتفاقی میوفته اگه بفهمی چیزی که فکر میکردی مال توعه، مال تو نباشه؟ یا اینکه کسی که دوستش داری بهت دروغ گفته باشه؟ از تو محافظت میکرده یا از خودش؟ "تصمیمش با تو نبود!" "ببین میدونم ولی چاره ای نداشتم، ترسیده بودم." "من دوست دارم! واسم مهم نیست چه اتفاقی بیوفته یا چی سر راهمون قرار...
وضعیت : به پایان رسیده خلاصه : هوسوک پیانیستی که سرباز جنگی ایی که باعث بیخانمان شدنش میشه جانش رو نجات میده و خیلی دیر متوجه حسی به اسم عشق میشه ، حالا باید تصمیم بگیره ! مرگ یا دوباره نواختن؟ کاپل: سپ ، یونسئوک کاپل فرعی: ویکوک ، نامجین ، کوکمین ، ویمین و.... از فن فیکشن حمایت کنید 🕊️
فصل دو ارور - پسر ها بعد تجربه برادری به برابری کشیده میشن و این احساس جاه طلبی باعث خرابی هایی میشه که...
هوسوک از نگاه جدی و اخم های ووچان دسپاچه شد " خونه جانگ کوک بودم" ووچان به وضوح نفس راحتی کشید یونگی اخم کرد(چرا دروغ میگه؟) هوسوک دست از غذا خوردن کشیده بود و در زیر میز انگشتانش با استرس به هم می لولیدند. یونگی متوجه حرکت دستانش شد و اظترابش را از صورت رنگ پریده اش خواند. هوسوک به صورت اخموی یونگی که به طرفش برگشته...
🔹️persian translation🔹️ خانوادهی هوسوک با بقیه متفاوت بودن. اونا میتونستن نخ های قرمز سرنوشت که دو نفرو به هم متصل میکنن و اون هارو یه روز به هم میرسونن رو ببینن. از زمان های دور این قدرت بهشون داده شده بود که دو نفر رو به هم برسونن و اسمش رو عشق بذارن. هوسوک هیچوقت به عشق واقعی اعتقاد نداشت یا اگر میدید ازش می...