L.S . Z.M
5 stories
Adjudge prince [L.S] by goldencheeks
goldencheeks
  • WpView
    Reads 2,972
  • WpVote
    Votes 500
  • WpPart
    Parts 16
صدای فریادش تموم جنگل رو پر کرد .... لویی به سرعت به طرفش میدوعه . هری رو توی بغلش میگیره . کلی خون ازش رفته بود .... نمیدونست باید چی کار کنه گیج شده ... همه چی تا الان خوب بود چی شد ؟ با چشمای پر اشک به هری خیره موند و اسمش رو با درد فریاد صدا میزد ... - زود باشید باید ببریمش ... اگه عجله کنیم میتونیم جونشو نجات بدیم
Say Something~L.S [Completed] by gisustylinson
gisustylinson
  • WpView
    Reads 127,228
  • WpVote
    Votes 17,802
  • WpPart
    Parts 40
"یه چیزی بگو...دارم ازت دست میکشم... من فردِ خاصِ زندگیت میشم، اگر تو ازم بخوای... هر جایی بری من دنبالت خواهم اومد... یه چیزی بگو... دارم ازت ناامید میشم..." say something I'm giving up on you... Translator : @blueheartedme_
End Game (L.S) by harold_iran
harold_iran
  • WpView
    Reads 630,280
  • WpVote
    Votes 88,621
  • WpPart
    Parts 77
[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
Always You [L.S] ~ By Miss X by larry_diary
larry_diary
  • WpView
    Reads 3,301,956
  • WpVote
    Votes 303,261
  • WpPart
    Parts 140
هری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو میلرزونن...روحش رو از هم میدرن...قلبش رو از کار میندازن اما این اجبار بود.هری این قسم نانوشته رو امضا کرده بود. صدای لویی پشت سرش خاموش میشه.زمزمه ی خفه ی هری توی باد گم میشه. هری:متاسفم لویی.متاسفم...
Electric Heart by Kianar200
Kianar200
  • WpView
    Reads 3,527
  • WpVote
    Votes 514
  • WpPart
    Parts 12
- عشق فقط یه احساس نیست. عشق چیزیه که همه احساسات رو به هم می‌ریزه. عشق غمه، عشق ناامیدیه، عشق ترسه، عشق شادیه، عشق همه‌ی اون ۷۸۱ احساسیه که بهم دادی. 𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓: 𝑷𝒆𝒓𝒍𝒂 𝑽𝒊𝒐𝒍𝒂 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝑺𝒄𝒊𝒆𝒏𝒄𝒆, 𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒀𝒆𝒐𝒏𝒃𝒊𝒏 سوبین و تیمش سال هاست دارن روی یه پروژه رباتیک کار می‌کنن و هدفشون ساخت رباتیه که بتونه احساسات رو درک کنه. اما یه شب که سوبین طبق معمول داره تا دیر وقت کار می‌کنه، رباتش از خواب بیدار می‌شه و کنار چهره‌ی خوابیده‌ی سوبین اولین احساساتش رو تجربه می‌کنه. و سوبینی که سال‌های زیادی از عمرش رو صرف ساختن رباتی با احساس کرده، حالا نمی‌تونه احساسات ربات جدیدش رو کنترل کنه.