✿ کاپل : ییجان
✿ ژانر : عاشقانه ، تاریخی ، هپی اند
✿ مولتی شات
✿ نویسنده : ZhaoYun
🥀یک نفر برای اینکه عاشقانه بوسهای بر گونهاش بنشانم...
🥀یک نفر برای اینکه سرخوشانه با او بخندم...
🥀یک نفر برای اینکه سر بر شانهاش بگذارم و با او از خود بگویم...
🥀یک نفر برای اینکه در تاریک ترین لحظههای غم ، لبخند بر لبانم بنشاند...
🥀یک نفر برای من تا از عمیقترین نقطه قلبم دوستش بدارم...
🥀نزدیک من بیا و جای خالی همه این یک نفرها را پر کن...
دلتنگت هستم💔
✩★✩★☆★✩★☆★✩★☆✩★☆★
با رسیدن به لب های عشقش،آب دهانش را به سختی بلعید...
نگاهش از گرمای اشک پر شده بود.
چرا باید تردید کند؟
اگر باز هم لونگ را ببازد چه؟
📌📌وضعیت: پایان یافته 📚♥️
⏳آغاز: ۲۴ آوریل ۲۰۲۲
⌛پایان: ۲۶ ژوئن ۲۰۲۲.
⏰ بازنویسی: ۳۰ نوامبر ۲۰۲۵.
🥀 ⃟▬▬▭••🅘'🅜 🅢🅞 🅛🅞🅝🅔🅛🅨
ɪ ʜᴀᴠᴇ ɴᴏ ᴏɴᴇ ᴛᴏ ʜᴇʟᴘ ᴍᴇ
تنهاتر از آنم که به دادم برسند . . !
🪷🪷🪷
نگاه سرد اما غمگینش را به آسمان دوخت
جگرش میسوخت ، حرف هایی که از مردمان سرزمینش بر مبنای علاقهی آن بیهمتا و بیقراری اش میشنید غم را به قلب یخی اش هدیه کرد
باران بیرحمانه شلاق ضرباتش را روی صورت یخزده اش فرود میآورد
گویا فرشتگان نیز از غم او و اطفال قنداقه گریانش به گریه افتاده بودند
-یعنی ممکنه آخرینفرصت «خودِمَن» باشم؟
صدایش از بغضش لرزید
چه کسی فکرش را میکرد ولیعهد سرد سرزمینِرزسرخ روزی این چنین همراه با آسمان بِگِریَد ؟
#S_M_H
#ییبو_تاپ
#هپی_اند
#امگاورس.
📌وضعیت: پایان یافته ❤️📚
⏳آغاز: ۲۵ فوریه ۲۰۲۰
⌛پایان: ۱۰ فوریه ۲۰۲۱.
⏰ بازنویسی: ---
I'm ashamed to tell you this, but I wish you would stay ...!
خجالت می کشم این رو بهت بگم، اما ای کاش میموندی ...!
🥀🥀🥀
داستانی از «ییژان»
یه ازدواج از پیش تعیین شده 💔
یه آرزو 🕛
یه خواهش 🙏
میشه برای من باشی؟💜
.
.
.
میگند «عشق» خبر نمیکنه ...
تا به خودت میای میبینی همهی زندگیت شده یه نفر
هر لحظه
هر دقیقه
هر ساعت
همیشه به اون فکر میکنی 🥀
و فکر از دست دادنش دیوونهات میکنه
حسود میشی
زود رنج میشی
و هرکاری برای اینکه بهت توجه بکنه انجام میدی...
عشق «درد» داره و این «درد» اونِ که ، اون رو مقدس میکنه🥀
#S_M_H
#هپیاند
#ییبو_تاپ
✷𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝒀𝒊𝒛𝒉𝒂𝒏(𝒀𝒊𝒃𝒐 𝑻𝒐𝒑)
✷𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆,𝑽𝒂𝒎𝒑𝒊𝒓𝒆,𝑴𝒑𝒓𝒆𝒈,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆
گرگها مرگ را میپذیرند اما هرگز تن به قلاده نمیدن...
((دوستان عزیز این فیک اسمات نداره))
✿ کاپل : ییجان
✿ ژانر : عاشقانه ، انگست
✿ مولتی شات
✿ نویسنده : ZhaoYun
صاحب مجتمع تجاری جوی سیتی بخاطر بیماریش قسمتی از مغزش درحال تحلیل رفتنه و تا چند وقت دیگه هیچکس رو یادش نمیاد...ییبو تحمل این وضعیت رو نداره پس اقدام به خودکشی میکنه...جان مجبوره نجاتش بده اما.....
برشی از داستان:
مامور آتش نشانی خودش را به جان رساند و کمرش را چسبید تا مانع پرت شدن جان به همراه ییبو شود.
ییبو دوباره گفت:خواهش میکنم ولم کن.....بذار برم.....
جان اینک بیش از قبل میلرزید. صورتش جمع شده و دندان هایش روی هم فشرده میشد. بنابراین از لای دندان غرید: خفه شو مَرد.....
***********************
ییبو هروقت ناراحت بود،دست جان به او آرامش میداد،پس دستش را گرفت((الان میتونم آب شدن شمع رو حس کنم،میتونم سوختن پروانه رو ببینم...))
دست دیگرش را بلند کرد و صورت جان را نوازش کرد و ادامه داد:((اما این شمع میخواد پروانه بودن هم تجربه کنه...))