سال هشتم.
هاگوارتز.
اتاق ضروریات.
مکان سری دو پسر که میخوان تنها باشن ولی پیش هم.
Drarry, drama, romance, smut. درری، دراری.
یه درام انگست-فلافی.. بیشتر فلافی. اگه معنی میده؟
Word count: 27000 + 8000 (after)
آخخخ هری کاش میدونستی چقدر دلم نمیخواد ملاحظه ی دوست دخترتو بکنم " دریکو به همچین چیزی فکر میکرد اما نهایتا لبخند معصومانه ای تحویل دوست عزیزش داد که همین 10 دقیقه ی پیش همش چند قدم با از دست دادنش فاصله داشت.
. به صورتش نگاه کرد که هنوز جای یکی دوتا از مشت ها روش مونده بود . مشت هایی که به خاطر اون خورده بود . برای حمایت از اون در برابر یه مشت بچه مدرسه ای که تازه حق هم با اونا بود . به این فکر کرد که خانوادش چندبار به خاطر حمایت از اون خودشون رو تو دردسر انداختند : " بجنب هری ، تو که نمیخوای گیر فیلچ بیفتی م "
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
[در حال نوشتن ]
خلاصه: هری و دراکو در بُعدی از زمان با اتفاقات بدی مواجه خواهند شد و تنها سفر در زمان و اصلاح بُعد زمانی میتونه عشقه اونارو حفظ کنه.
وضعیت فصل یک : به اتمام رسیده✔️
وضعیت فصل دوم : به اتمام رسیده ✔️
وضعیت فصل سوم : درحال ادیت 🔜
شیپه فف دراریه و دراکو تاپه. ❌
اسمات و روابط عاشقانه داره. ❌
اگر حساس هستید پارتای اسمات رو نخونید.🔞
[Completed]
پنسی توی سال هشتم به هرماینی نزدیک میشه و بخاطر همه کارهایی که ای ن چندساله کرده عذرخواهی میکنه و اون ها یه نقشه میکشن تا هری و دراکو رو بهم برسونن.
Credit to: @_BeccaMae
❌لطفا این فیک را بدون اجازه و رضایت بنده جایی منتشر نکنید⛔️
سپاس از درک و فهم و شعور‼️
چی میشد اگر تو یه دنیای قشنگ میدیدمت؟ یه جایی که خبری از بوی خون و اتش نبود..
کاش لب دریا.. زیر نور خورشید وقتی از شرق میتابید.. اون چشمای زمردی رو میبوسیدم..
حیف این عشق.. حیف ..
....
خب سلام🤩
کسایی که از اول با من همراه بودن میدونن دوتا فیک دراری نوشتم که تموم شده
به اضافه ی یه کالکشن وانشات که هنوز ادامه داره...🤩🤩
روایت داستان این فیک در دنیای واقعی هست یعنی تو هاگوارتز و زمان جادو اتفاق نمیوفته☝🏻
اگر به دنیای هاگوارتز علاقه داری دوتا فیک قبلی رو بخون + وانشات ها😎
ولی از خوندن این داستان هم پشیمون نمیشی کلی قراره اتفاقات غیرقابل پیش بینی و هیجان انگیز بیوفته....🤯
همچنان مثل قبل حمایت کنید با ووت و کامنت
و ارسال لینک برای دوستداران دراری🙏🏻♥️✨
وقتی دو رقیب مجبور به حرف زدن میشن تا حوصلشون سر نره، دوستی ذهنی بینشون ایجاد میشه.
ولی وقتی دریکو ملفوی و هری پاتر ، راز هایی که بقیه دوستاشون نمیدونن رو فاش میکنن، تصمیم میگرین که به هم دیگه کمک کنن.
*این داستان توی قطار سال شیشم موقع برگشت به خونه اتفاق می افته*
امیدوارم ازش لذت ببرین ❤
update: im still alive & somewhat active on ao3!
i don't update regularly tho
disclaimer: Harry Potter and Draco Malfoy are characters made by J.K Rowling, all credit for those two characters goes to her. (I hate her )
i think the title explains it all
(mostly drarry)
enjoy!
"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی.
و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه پاتح.من امسال دانش اموز ارشدم.فکر نکنم تا به حال کسی قبل از رسیدن به مدرسه باعث شده باشه گروهش امتیاز از دست بده،یه کاری نکن تو اولین نفری باشی که این رکورد رو میشکنه.
سرم رو میچرخونم سمتش و میام حرفی بزنم که میچرخه و بی توجه بهم میره.با نگاه رفتنش رو دنبال می کنم و ابرویی از تعجب بالا میندازم.عجیبه که حرفش رو زد و رفت و صبر نکرد تا عصبانیتم رو ببینه."
با منو دراری همراه باشید لاوز:*