ıńterestıng✧
5 stories
𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱𝘆 𝗥𝗲𝗻𝗮𝗶𝘀𝘀𝗮𝗻𝗰𝗲! |𝙺𝚘𝚘𝚔𝚅| by ahowkop
ahowkop
  • WpView
    Reads 1,910
  • WpVote
    Votes 241
  • WpPart
    Parts 7
"گرگ؛ اولین دفاعیه این کلمه! چیزی بنظر جز دندانی به خون نشسته و پنجه‌های غرق گناه در سر نقش نمیبندد. ولی گرگ او نه دندانی برای انتقام داشت و نه قلبی برای ریشه کردن محبت. پیچکهای قلب من سطوح مجسمه احساسش را خش می‌انداخت. اما مگر گل را با خارش دوس نمیدارند؟ اعتقاداتت انقدر دور‌ شده؟ که هاناهاکی خونین مرا نخواهی پذیرفت؟ دستانمان را خوب بخاطر بسپار؛ روز یا شب فرقی نیست بالاخره نصفی از ما قربانی جرم عشق خواهیم شد. گرگ تکمیل کننده روح! ... مرا مثل طلایی چشمانت دوست بدار و من تو را عین بخشی از رنسانس! همان‌قدر دور. همانقدر خونین." [Unfinished] ________________ • Genre : ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱᴇ- ɪᴍᴀɢɪɴᴀʀʏ- 🔞 • Couples : ᴋᴏᴏᴋᴠ- ᴜɴᴋɴᴏᴡɴ? - WiliX 🐈‍⬛🌱 ___________ -این فیک شامل احساسات پژمرده کارکترها شاخ و برگ زیادی داره.. از پرده ذهن و خیال نوشته میشه و اتفاقاتی که انتظارش را قطعا نخواهید داشت. زندگی گرگ آرومی که به یک باره ریشه به خون و جدال کشیده میشه فقط با تصمیماتی اشتباه‌؟ در کمین شیطان؟ پیوندی کبودین؟ ...
𝗗𝗮𝗵𝗹𝗶𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛ ᵛᵉʳ by yelital
yelital
  • WpView
    Reads 125,623
  • WpVote
    Votes 18,878
  • WpPart
    Parts 55
𝙁𝙖𝙣𝙩𝙖𝙨𝙮 - 𝙎𝙘𝙝𝙤𝙤𝙡 𝙇𝙞𝙛𝙚 - 𝘼𝙣𝙜𝙨𝙩 𝗞𝗢𝗢𝗞𝗩 زیباترین مخلوق خدا درخواست انسان شدن کرد و برای تبدیل شدن به یک انسان باید نود و نه روز هویت اصلیش رو مخفی نگه می‌داشت. نباید بیشتر از سه نفر از ماهیتش با خبر می‌شدن اما درست در روز اولی که بین انسان بود، یک نفر رازش رو فهمید و مجبور شد باهاش یک پیوند ببنده... پیوندی که نمی‌دونست سرنوشتش رو‌ چطور تغییر خواهد داد! ___________________________________________________ - از من می‌خوای که رازت رو نگه‌ دارم؟ باشه، من ماهیت اصلیت رو به کسی لو نمی‌دم‌. - باید... باید بهم تضمین بدی! - پس بیا یه قرار داد ببندیم. - قرارداد؟ چی به من می‌رسه؟ - اینکه تا نود و نه روز رازت رو نگه می‌دارم؟ - در عوض ازم چی می‌خوای؟ - خودتو، خودتو بهم بده دالیا! ___________________________________________________ - گلی ظریف مثل تو، نباید به تنهایی توی سرزمین مردگان قدم بذاره، نمی‌ترسی که با یک اشاره، پژمرده‌ت کنم؟
Mateless Alpha  |  KOOKV ✔ by adDICKTAEd
adDICKTAEd
  • WpView
    Reads 4,332,306
  • WpVote
    Votes 248,206
  • WpPart
    Parts 52
The love that has blossomed in Taehyung's heart since childhood for a total stranger who saved him from dying one fatal night is the sole reason for his hopes to find love again. For few years, he stayed loyal to someone he is unsure to have existed in reality, for his memory seemed to be twisted as he remembers the man to be handsome yet dangerous with those blazing red eyes and sharp fangs. ****** Growing up, Kim Taehyung has heard stories about the great alpha who lost his love and lived a sorrowful life of being alone. He may have been young, but he understands the struggles of the faceless alpha that he never imagined to meet until fate says otherwise. One fatal night has brought Taehyung the chance to meet the alpha by the name Jeon Jungkook. That fateful meeting becomes the catalyst to a series of unfortunate events that challenged both Taehyung's faith in love and Jungkook's faith in himself to keep Taehyung alive. This story is about a human whose curiosity leads him to his fall and an Alpha whose fate is to rule his pack... alone. Highest Rank #1 taekook #2 btsfanfic #1 bottomtae #1 topkook #2 kookv #1 vkook #1 omegaverse Content warning: Mature | R-18 TopKook and BottomTae
King Of Dragon |Vkook| by GiSsOo_oO
GiSsOo_oO
  • WpView
    Reads 7,889
  • WpVote
    Votes 1,425
  • WpPart
    Parts 7
چی میشد اگه یه روز از روزای عادی ، وقتی تهیونگ در حال نقاشی از یه منظره ی آبشار توی جنگل بود ، چشمش به پسر مو شکلاتی، با چشمای توسی بیفته که داره زیر زیری اونو میپاد + تو ، چشمات ، به مقدسات قسم خودم دیدم الان رنگ چشمات عوض شد ... قرمز شد ... خودم دیدم
نفرین شیرین   sweet curse  by desmondtini123
desmondtini123
  • WpView
    Reads 25,104
  • WpVote
    Votes 2,770
  • WpPart
    Parts 22
〰️〰️〰️🀄️〰️〰️〰️ Sweet Curse 〰️〰️〰️🀄️〰️〰️〰️ ▪️Couple: #Vkook وژرن دوم ▪️genre: #vampire - #mpreg - #smut ▪️Writer: @Scorpion0013 ▪️up: #FULL ⚫️خلاصه: اجبار...اشرافیت...تظاهر.. از همه ی اینا خسته شده بود بنابراین تصمیم گرفت از جشن کسل کننده خانواده ی کیم بیرون بیاد و برای چند لحظه م که شده از تنهایی ش لذت ببره اما آیا این تصمیم درستی بود؟ کی میدونست چه سرنوشتی در انتهای همین تصمیم کوچیک انتظار اون رو میکشه، اونم وقتی چشمان سرخ و طمعکاری در تاریکی صبر چند ساله ش ، ذره ذره ی حرکات تک فرزند خانواده ی شیو رو زیر نظر داشت و از به سرانجام رسیدن انتظارش خشنود بود....!!!! #Fic | #BTS | #EXO | #نفرین_شیرین ╔❧┅♚™♚┅❧╗ @KZONE_FIC ╚❧┅♚™♚┅❧╝