خب ..... با سلام خدمت بینندگان گرامی خب اومدم بگم که ان چیزی که در پس صفحه میبینید ، یک وانشات ریزه میزه به قلم من هست، از شیپ اوبیکاکا(مثلا خیلی موضوع مهمی بود و شما نمیدونستین ) (کاور رو ببینین)فکر کنم تقریبا توی حالت هفده هجده سالگی تصورشون کردم امیدوارم خوشتون بیاد✨(ارزو بر جوانان عیب نیست) و همین خوش بگذره

دو دوست دوران کودکی که خیلی به هم نزدیک بودن ؛ یکیشون از زمان بلوغ فهمید دوستش براش بیشتر از یه دوسته. مادارا شیفته ی دوستش هاشیراما بود. اگه خانواده اش می فهمیدن به مردها تمایل داره می کشتنش.‌ با این وجود ، مادارا همه چیزش رو می داد تا علاقه ی هاشیراما رو به دست بیاره.‌ آیا اون هرگز می تونه به معشوقش برسه ؟؟  فن فیکشن ناروتو شیپ : هاشیمادا ( هاشیراما و مادارا ) دنیا : مدرن ( دنیای واقعی خودمون )

🥢 تا ابد مال من 🥢 - Story by: " M̷u̷g̷e̷n̷ " - " Romance " - " Drama " - " Smut " - « Anime: Naruto Shippuden » - -:« عشق تو نیروی عجیبی بود! حتی منی که به خدا باور نداشتم رو دست به دعا میکرد. ولی احمق بودن من انگار قرار نیست دست از سرم برداره! نا ایتاچی! بهم بگو که اشتباه نمیکنم! بگو که همه چیز درسته...همه چیز درست میشه! کاش بودی بهم میگفتی که اون مال من میشه، نی-سان! » -فکر نمیکنم تاحالا ازین کاپل تو واتپد چیزی آپ شده باشه و کم لطفی خالصه پس من اولیش میشم :) ✨ -منتظرم با نظراتتون خوشالم کنین 💛 - یا یه ووت بهم هدیه بدین ❣️

سناریو در لغت به معنای یه پیش‌نویس کلی و باجزئیات از یه نمایش‌نامه، فیلم و یا رمانه، اما در دنیای فن‌فیکشن یعنی داستان کوتاه با ایده‌هایی که کامل نیستن و بهشون بال و پر داده نشده. کانسپت این بوک هم همینه و از کاپل ناروتو و ساسکه نوشته شده. می‌تونید از ایده‌ها استفاده کنید تا فن‌فیکشن خودتون رو بنویسید، اما فقط با ذکر کردیت. ژانرها گفته نمی‌شن و آپ‌ها هر چندوقت یک‌بارن. در آخر اینکه لذت ببرید و ووت و کامنت هم فراموش نکنید. /💕/

ساسکه اوچیها قاتلی حرفه‌ای است که ماموریت پیدا می‌کند تا به ناروتو نزدیک شود او در این میان به ناروتو احساساتی پیدا میکند تا انکه دستور قتل ناروتو را به او میدهند.../داستان براساس شیپ ساسونارو نوشته شده و دارای محتوای جنسی است

_چرا انقد منو نادیده میگیری؟! منو دست کم نگیر! _بیخیال شو، تو مال این حرفا نیستی. رقابتی که ناگهانی و سخت شکل میگیره، ولی به مرور زمان به چیز دیگه ای تبدیل میشه و همه چیز رو کاملا تغییر میده..

دو نفر که سرنوشت به هم نزدیکشون کرده... «ساسکه... کمکم میکنی قاتل خانواده م رو پیدا کنم؟ » «میدونی که قضیه پیچیده تر از چیزیه که به نظر میاد...» بانوی سنجو که میخواد همه موانعو از سر راهش برداره تا بتونه دوباره خاندانشو احیا کنه... آخر این داستان به کجا میرسه؟ «دیدن تو اشتباه اولم بود...! »

چی میشه ؟ چه بلایی قراره سرم بیاد؟ مرگ؟ اره؟... درسته ؟... از همون لحظه ای که به دنیا اومدم...افسانه ی بدشانسی بودم...به باور نکردنی ترین حالت ممکن بدشانسم.... ولی .... خورشید امید میتابه ... نه؟.... حداقل من بهش ایمان دارم... الان تنها جایی که برای اولین بار شانس میتونه به کمکم بیاد...این لحظاته...امیدوارم...زیاد سخت نگیره.... البته خود شانس هم میترسه....میترسه حتی نزدیکش بشه...فک نکنم بتونه بیاد... اون شخص... کم کسی نیست .... درواقع کسی از اون بالاتر نیست من کیم که انقدر دنبالمن؟... اوچیها؟ انتقام پدرم ، مادرم و بهترین دوستمو ازت میگیرم اوچیهای عوضی نمیخوام الکی بمیرم ، به پدرم جیرایا قول داده بودم که افسانه ی خودمو داشته باشم البته اگه اون حس لعنتی بزاره.... این داستان منه داستان اوزوماکی ناروتو و...

{کامل شده} داستانی کوتاه از رابطه ی دو پسر. یکی از اونها متحمل درد و رنج جسمی و روحی بسیاریه، و دیگری متحملِ عشق به اونه. برشی از کتاب: "شاید توی زندگی بعدی تونستم نجاتت بدم. شایدم توی همین یکی، ولی با یه زندگی دیگه!" *𝐖𝐞𝐥𝐥, 𝐟𝐮𝐧𝐧𝐲 𝐲𝐨𝐮'𝐫𝐞 𝐭𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐨𝐧𝐞 𝐁𝐮𝐭 𝐈'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐨𝐧𝐥𝐲 𝐨𝐧𝐞 𝐰𝐡𝐨 𝐧𝐞𝐞𝐝𝐞𝐝 𝐬𝐚𝐯𝐢𝐧𝐠 '𝐂𝐚𝐮𝐬𝐞 𝐰𝐡𝐞𝐧 𝐲𝐨𝐮 𝐧𝐞𝐯𝐞𝐫 𝐬𝐞𝐞 𝐭𝐡𝐞 𝐥𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐈𝐭'𝐬 𝐡𝐚𝐫𝐝 𝐭𝐨 𝐤𝐧𝐨𝐰 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡 𝐨𝐧𝐞 𝐨𝐟 𝐮𝐬 𝐢𝐬 𝐜𝐚𝐯𝐢𝐧𝐠... 𝐬𝐡𝐨𝐫𝐭 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐲 𝐧𝐨𝐭 𝐚 𝐟𝐚𝐧𝐟𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧

[Narusasu] سال هاست که آرامش کونوها رو زیر سایه ی هوکاگه هفتم فرا گرفته. ارامشی که کمی بیش از حد بوی سکوت میده. ولی بین این سکوت و سکون چه جنشبی دیده میشه؟ "عشق، خانواده ی من رو نفرین کرده"