vkdkxlskx's Reading List
5 stories
Cute cat by yukieygjm
yukieygjm
  • WpView
    Reads 28,677
  • WpVote
    Votes 4,222
  • WpPart
    Parts 7
[کامل شده] "اولین کلمه ای که یاد گرفتم جیمین بود" -مین یونگی- "عاشقتم گربه من" -پارک جیمین- کاپل: یونمین ژانر: عاشقانه، تخیلی، ژنتیک، کمی کمدی
ENEMYS: BOOK 1;(The Enemy Of My Enemy Is My Friend) by ff_bts_ff
ff_bts_ff
  • WpView
    Reads 22,883
  • WpVote
    Votes 2,050
  • WpPart
    Parts 17
سیاهی، تاریکی، شب،خون... داستان از جایی شروع شد که مادربزرگم فهمید من چیم، ولی اون نمیخواست قبول کنه، اون از این وضع ناراضی بود؛ پس منو کشت. اما من... موجودی بودم که نمیمردم فقط احساساتم رو کشتم چشم های واقعی ، فهمیدن، دروغ های واقعی خون، مرگ، خون، مرگ، خون، مرگ این چرخه تا اخر عمر همراهم بود داستانم را در روز بخوان و در شب منتطرم بمان؛ خون تو بوی خوبی میده. شخصیت اصلی دختر: رزا شخصیت اصلی پسر: تهیونگ
Dᴏᴄᴛᴏʀs Oғ Gᴏɴɢɪʟ | MYG |  [Completed] by sam_hanoul
sam_hanoul
  • WpView
    Reads 17,475
  • WpVote
    Votes 2,864
  • WpPart
    Parts 23
[ROMANCE] [MEDICAL] [REAL] [TRAGEDY] + تو هدیه ی منی جی هیون. کسی که منو از عالم سیاهی و درد بیرون کشید. کسی که با چشماش، چشمای سردمو گرم کرد. کسی که روی گونه هام دست کشید، تا رد اشک هامو پاک کنه. برعکس بقیه که روش سیلی میزدن.... ----------✫✪✫------------ خبره ترین جراح سئول، در مقابل یک رزیدنت معمولی. تمام شده ✓
My mad man  by minyoongii1993
minyoongii1993
  • WpView
    Reads 3,450
  • WpVote
    Votes 178
  • WpPart
    Parts 3
Мч маd маи 🤬 <مرد عصباني من > ▪ Romance , Comedy , Happy end 🛡 #Boy_Girl 🔻 يونگي پسري بيست و هشت سالس كه بعد از مرگ مادرش و شكست هاي متعددش از زندگي نااميد شده و به فكر خودكشيه. يك روز دختري به نام ميا وارد زندگيش ميشه كه نه تنها راه زندگيشو عوض ميكنه بلكه....
Destiny (Completed) by btslove_sk
btslove_sk
  • WpView
    Reads 17,187
  • WpVote
    Votes 2,132
  • WpPart
    Parts 13
دستم رو به نشونه تهدید جلوش گرفتم : کوکی چیزی نمیگه ولی من میرم به بابام میگم اونوقت میفهمین . جیمین زد زیر خنده و تهیونگ دوباره از پشت بغلم کرد و خودش رو بهم چسبوند دستشو رو پام کشید: خوش به حال بابات که تو پرنسسشی کاش من دَدیت بودم خواستم ازش جدا شم ولی فایده نداشت محکم تر به خودش فشارم داد و بلند داد زد : میگم راسته که بابات فقط سی و پنج سالشه یعنی هیجده اینا بوده که تو به دنیا اومدی نه؟ سرش رو به گوشم نزدیک کرد اگه مامانتم مثل ما شونزده سالش بوده پس نظرت چیه مامان بابات رو الگو کنیم واسه خودمون؟ کاپلی و دختر پسری