Λευκό φίδι || 𝑣𝑘𝑜𝑜𝑘
وقتی به وسط جنگل رسید، با صورتی بی حس ولی چشمهایی غمگین، روی زمین خاکی زانو زد و اهمیتی به کثیف شدن لباس های گرون قیمتش نداد. دست هاش رو به ارومی سمت گردنش برد و مار سفیدش رو که خودش رو محکم دور گردن تهیونگ حلقه کرده بود، گذاشت.با کمی نوازش، مار سفید رام شده رو توی دستش گرفت و روی زمین گذاشت. مار سفید که از دوری صاحبش...