<3
21 stories
Golden dandelion قاصدک طلایی by Farapo21
Farapo21
  • WpView
    Reads 16,220
  • WpVote
    Votes 2,864
  • WpPart
    Parts 62
همش تقصیر من بود. چون من یه علف هرزم... یه قاصدک بی فایده که با نجوای باد پراکنده میشه. . . . . ⭕️زیام هشدار سنی 🔞 ** اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا، برای درک و لمس بهتر داستان به عاریه گرفته شدند*
maybe tomorrow   شاید فردا by Farapo21
Farapo21
  • WpView
    Reads 31,942
  • WpVote
    Votes 8,172
  • WpPart
    Parts 85
[ کامل شده] هیچ وقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم . همه چیز برای من بوی اجبار میداد . در سرنوشت کسی شبیه به من ، حتی آزادی هم اجباری بود ☆☆☆ زیام *‌ لیام تاپ * تاریخی _ عاشقانه_انگست_ هپی اندینگ *اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای درک و لمس بهتر داستان به عاریه گرفته شدند*
BABY HOTLINE  by mobina_k_h
mobina_k_h
  • WpView
    Reads 3,264
  • WpVote
    Votes 1,199
  • WpPart
    Parts 6
"اپراتور ۸۶_۱۳۰ هستم، از کلیسای ساکرامنتو. شما با شماره ی فوریت های ممانعت از خودکشی تماس گرفتید، چه کمکی از دستم بر میاد؟" ..... ما اینجا هستیم که با تو صحبت کنیم، با تو دعا کنیم و به تو عشق خداوند مهربان را نشان دهیم. ..... ایده از آهنگ: baby hotline
Anatomy Of Broken Souls [L.S] by mobina_k_h
mobina_k_h
  • WpView
    Reads 1,916
  • WpVote
    Votes 415
  • WpPart
    Parts 6
:" تو اصلا میخوای خوب بشی؟" با چشم های خسته و پلک های سنگینش سوالی رو پرسید که من چندین ساله از جواب دادن بهش خودداری می کنم. از زمانی که تو اتاق مشاور مدرسه نشسته بودم تا وقتی که توی حموم به مسیر قطره های خون روی پوستم نگاه می کردم از جواب دادن بهش طفره رفتم. و حالا اینجا نشستم کنار پسری که بافت مغز استخوانش با هر جلسه شیمی درمانی بیشتر نابود میشه و با لبخند کم جونی منتظره من بهش بگم که چه سرنوشتی برای خودم در نظر گرفتم.
TAKE YOURSELF HOME by Neruos
Neruos
  • WpView
    Reads 3,357
  • WpVote
    Votes 606
  • WpPart
    Parts 15
Can you take me far away from here? Can you take me home? Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Ongoing
Foredoom [ ziam ] by zr___2004
zr___2004
  • WpView
    Reads 3,417
  • WpVote
    Votes 1,219
  • WpPart
    Parts 15
~COMPLETED~ به دنیا اومدن تو یه قصه‌‌ی نوشته شده... زندگی کردن با یه سرنوشت مقدر شده... و مردن توسط یه محکومیت از پیش تعیین شده... . . . اما اون هیچوقت نمی‌دونست در پایان راه، به شروع خودش می‌رسه... ~ZIAM~ ~Short Story~ ~High Fantasy~ ~Parallel World~
LIGHT RED by Neruos
Neruos
  • WpView
    Reads 80,631
  • WpVote
    Votes 13,068
  • WpPart
    Parts 46
I'm Devil And Evil Lust is In Your Veins Ziam Mayne ⌲ Fan-Fiction By: sören Update: Completed
Forever and Always (Larry Stylinson) by jacaranda_bloom
jacaranda_bloom
  • WpView
    Reads 2,753
  • WpVote
    Votes 175
  • WpPart
    Parts 8
"Right," Harry says and slaps his hands down on the kitchen benchtop. Now he just has to get home, find this poor Niall guy who is currently camped out in his body, and have them swapped back. What could possibly go wrong? OR the one where Harry's neighbour is a crotchety old witch who hates vampires, Niall is the unsuspecting human who ends up inhabiting Harry's body, and Louis is the caseworker who is assigned to swap them back. How it ends up a love story is anyone's guess. Notes: This work contains explicit sexual content.
ANIMA GEMELLA | L.S by YASXTP
YASXTP
  • WpView
    Reads 6,119
  • WpVote
    Votes 1,414
  • WpPart
    Parts 15
◇ COMPLETED تو هیچوقت به التماس‌هام گوش نمیدادی، وقتی میگفتم : عاشقم نشو لویی، لطفا. ◇ خلاصه کتاب : هری و لویی در یک بازه‌ی زمانی گم شده همدیگه رو می‌بینن و تلاش می‌کنن روزهای گذشته رو به یاد بیارن، هر روز میگذره و اونا پازل بهم ریخته‌ی خاطراتو باهم بازسازی می‌کنن، و زمانی که به اخرین تاریخ فراموش شده می‌رسند، تیکه پازلی به اسم عشق پیدا می‌کنن، عشقی که بارش رو چندین سال به دوش کشیدن، اما دیگه هیچ ثانیه‌ای برای لبخند زدن، بوسیدن و به اغوش کشیدن باقی نمونده، لویی می‌تونه وقتی چشم‌هاشو باز کرد زمان درست رو پیدا کنه؟ ◇ هشدار محتوای غم انگیز، اشاره به تجاوز، خشونت، اختلال روانی. اسمات نداره. ◇ Start : 10 March 2021 Finished : 29 July 2021
Adventures Of A FanCat by mansurepotter
mansurepotter
  • WpView
    Reads 45,786
  • WpVote
    Votes 8,227
  • WpPart
    Parts 18
با قر دادن دمم به سمت لویی رفتم و جلوش ایستادم. "میدونی لویی،شکسپیر میگه 'پندی از دیوانگان:دوست بدار و فراموش مکن ! ' " با چشمای درشت و خنگول کیوتش باز بهم نگاه کرد. چرا انقدر این خنگه ؟ "باشه باشه،میفهمم تو الان خنگ شدی و هیچی نمیفهمی.میدونی بومپل کلادیوس فوکینگ تاملینسون چی میگه ؟" ابروهاشو بالا انداخت. "میگه برو دنبال هری استایلز و اونو مال خودت کن.هه "