completed fanfics
197 stories
Me & You by loulouTomlinson91
loulouTomlinson91
  • WpView
    Reads 23,678
  • WpVote
    Votes 4,647
  • WpPart
    Parts 22
❌COMPLETE❌ Edward styles💚 Louis 💙 ژانر :طنز _رومنس اجتماعی این داستان زندگی من با یه دیوونه اس میخوای بخونی?
Haunted (L.S) completed  by 00Libraaaaa
00Libraaaaa
  • WpView
    Reads 10,712
  • WpVote
    Votes 2,455
  • WpPart
    Parts 22
Completed ۱۹ژوئن سال ۱۹۲۴ در دهکده کوچکی در نزدیکی شهر لندن خانواده تاملینسون به طرز وحشیانه ای به قتل رسیدند طبق گفته یک شاهد آن شب دو مرد خانه تاملینسون را ترک کردند اما هرگز پیدا نشدند. بعد از قتل چند نفری ادعا کردند که پسر کوچک خوانواده را دیده اند خانه تا ۹۰ سال خالی بود تا اینکه زوج استایلز به همراه دو فرزند خود یعنی هری و جما به خانه نقل مکان کردند . (هپی اند ) (ژانر : تخمی تخیلی، اندکی وحشت ، عاشقانه های لو و هزا ) 《Libra》
Unbelievers (L.S) by MahlaStylinson
MahlaStylinson
  • WpView
    Reads 24,615
  • WpVote
    Votes 5,103
  • WpPart
    Parts 24
لویی داره اخرین سال از کالج رو میگذرونه و قصد داره امسال رو به بهترین شکل ممکن تموم کنه. ولی اون علاوه بر یه جفت کفش ورزشیش، ذهن پر از تیکه و طعنه ش و دوست صمیمی دلقکش، یه خانواده پیچیده، یه آینده نا معلوم و از همه بدتر یه دشمن فنا ناپذیر داره که زندگیش و جهنم کردن. البته اینکه یه جایی تبدیل به دشمن های 'با منفعت' بشن، توی برنامه ش نبود. یا جایی که لویی و هری به هیچ وجه دوست همدیگه نیستن، و فوتبال همه زندگی شونه. [ this is not my story. all the rights to -isthatyoularry- on ao3 ] Warnings : - smut
Vampire's Kiss [L.S] [Z.M] Completed by Haniye_styles
Haniye_styles
  • WpView
    Reads 113,407
  • WpVote
    Votes 21,037
  • WpPart
    Parts 96
تمام شده~ «برای صدها سال فکر میکردم پرقدرت ترین موجود این دنیام... ولی من چیزی بجز یه هیولای نفرین شده نیستم! من مجبورم ازت دور باشم تا بهت آسیب نزنم... من... من مجبورم. مجبورم برم که تو آسیب نبینی مخلوق شیرینم...» . . . . . . . «نرو! اشکالی نداره اگه بهم آسیب بزنی! دردای جسمم خوب میشن ولی اگه نباشی من دردای قلبمو چیکار کنم؟میخوای منو بکشی؟» . . . . . . . پروانه شو لویی من پیله ات میشم ! . . . . . . . هری ادوارد استایلز آخرین خوناشام باقی مونده توی دنیاست اما اون درگیر طلسم نهصد ساله ی خودشه! عشق و دوست داشتن رو فراموش کرده و تمام چیزی که براش باقی مونده عطشش برای خونه...برای مایع سرخرنگ تو قلب های تپنده آدم ها... اما هری هیچوقت به عمیق ترین نقطه های ذهنش هم خطور نمیکرد که قلب تپنده یکی از این آدم ها قلب مرده خودش رو هم به تپش بندازه! و هفت برابر! هر حس یک خوناشام هفت برابر هر آدمیزاد قوی تره . بینایی ، شنوایی ، لامسه ، بویایی ، عشق ، عشق ، عشق ، عشق و عشق! اون هیولا این عشق رو هفت برابر بیشتر حس میکنه... آخرین خوناشام تاریخی که نمیدونه با حس اغراق شده عشق هفت برابریش باید چکار کنه!؟
Birds in Gilded Cages(larry)(persian) by niallssm
niallssm
  • WpView
    Reads 126,904
  • WpVote
    Votes 9,441
  • WpPart
    Parts 25
در لندن هتلی وجود داره که زنها و مردهای زیبا مثل پرنده های تو قفس،ازشون نگه داری میشه و زندانی ها ی اون مکان ملزمن عمیق ترین و تاریک ترین خواسته های شما رو براورده کنن.......
Elegant Assassin by loulouTomlinson91
loulouTomlinson91
  • WpView
    Reads 90,535
  • WpVote
    Votes 19,501
  • WpPart
    Parts 56
❌COMPLETE❌ ژانر : رومنس اجتماعی (سینما) #1_larry #1_harry and the best # Some people are going to leave, but that's not the end of your story. That's the end of their part in your story. خیلی ها تو رو ترک می کنن، ولی این پایان داستان تو نیست. این پایان سهم اونا از داستان توئه. L💙S💚
Lovely sin ||. (l.s) by _l_angel_
_l_angel_
  • WpView
    Reads 1,278
  • WpVote
    Votes 131
  • WpPart
    Parts 8
كاش فراموشى ميگرفتم اما خاطره هامو ازم نميگرفتن فصل اول و حتما بخونيد...
He's My Hero - L.S (Persian Translation) by iRahax
iRahax
  • WpView
    Reads 56,493
  • WpVote
    Votes 5,705
  • WpPart
    Parts 31
لویی از بچگیش عاشق برادر کوچولوش شده بود که یه لحظه هم ازش جدا نمیشد اون خیلی خوش شانسه که برادرش هم عاشقشه Thank you for permission @jigolouis
A dancer in my heart [L.S] by bitazed_
bitazed_
  • WpView
    Reads 15,807
  • WpVote
    Votes 2,567
  • WpPart
    Parts 19
||complete|| اون یک رقصنده بود رقصنده ای که در قلبه من با روحه من میرقصید..♡
You can't trust me! [L.S] by seathegirl
seathegirl
  • WpView
    Reads 14,482
  • WpVote
    Votes 1,948
  • WpPart
    Parts 8
[Completed] 《اگه کسی ازم بپرسه "زندگی چطور پیش میره؟" من میشینم و داستان ۳روز از عمرم رو دوباره و دوباره براش تعریف میکنم. چون زندگی پوچ و نامفهوم من خلاصه شده تو همون ۳ روز! زندگی من فقط و فقط شامل ۳روزه! قبل و بعدش صرفا ‌بودنِ محضه... بودنی که هر ثانیه اش برام عذاب بوده وهست! اینکه چطور توی ۳روز دوباره متولد شدم و بعد... زنده بگور! طوریکه به یکباره روح پلیدم جوانه زد و نفسی گرفت؛ جوانه هایی که قبل شکفتن و سبز شدن، روی تنم خشکیدن و من رو تا ته خاک کشوندن! ۳روزی که مدام ازش فرار میکنم! هنوزم طعمش نوک زبونمه، حسش میکنم و حسرتش رو میخورم! ولی هنوز هم نفهمیدم، تلخ بود یا شیرین؟! هرچی که بود، من هنوز هم زخمهاشو به دوش میکشم... زخم هایی که از وجودشون دوباره جون میگیرم و با به یاد اوردنشون دوباره میمیرم...》 ⚠️این داستان صحنه هایی داره که ممکنه با روحیات هرکسی سازگار نباشه