She's a wild, free spirit who sees the good in everyone, and he's the hardened, bad-tempered loner who wants nothing to do with her-yet no matter how hard he tries to push her away, she's the one temptation he can't escape. *** He's never met someone with such a bubbly personality. Not to mention the wildness and odd phrases she says every five minutes. He hates it. He hates how he can't stay away from it. He hates what she does to him; it's not like him to chase after some girl. She gets under his skin like no other. She's never met someone with such a bad attitude. He's ill-mannered and menacing. The glare never seems to leave his face. Considering it all, she can't help but feel the attraction toward him. Dangerous attraction toward a seemingly dangerous man. Maybe it's the tattoos on his arm that gets her attention. Or maybe it's because she can tell there's hope for good under his rough exterior. And she's about to find it, whether he likes it or not. It's no secret that the two of them are complete and total opposites. *** "You like being called Sugar, don't you?" I tease, placing my toothbrush back after finishing. He does the same and gives me a side-eyed scowl. He grips my chin harshly and kisses me. My body temperature raises a good ten degrees and my right leg goes all wiggly. He pulls away. "You like it when I kiss you, don't you?" He teases the same way I did to him and I'm left blubbering. "I think both of our questions are rhetorical," I lower my voice up at him. His lip curls up into a smirk. *** #1 in Young Adult #9 in Badboy #1 in Cold #3 in Goodgirl #1 in Sweetheart #14 in Love *** *Warning* This story contains mature themes (language, scenes)

ایزوکو میدواریا، پسر نوزده ساله ای که بیشتر از پنج سال بود که کسی ازش خبری نداشت. البته، اون کسی رو نداشت که دنبالش بگرده یا نگرانش باشه. به هرحال توی یتیم‌خونه کسی به بچه هایی که گم میشدن توجه نمیکرد،‌ شاید خوشحال هم میشدن که بچه های کم تری رو اونجا نگه دارن! . . . . . . . اخطار: این فیکشن صحنه های خشن از جمله تجاوز، ضرب و شتم و قسمت های اسمات و +18 نسبتا زیادی داره. با اختیار خودتون بخونید و لطفا این داستان رو فقط به عنوان یک فیکشن در نظر بگیرید. توهین و هیت توی کامنت ها و... ممنوعه، اگر دوست ندارید،لطفا نخونید. این فیکشن مربوط به انیمه My Hero Academia هست . لذت ببرید~ -WilliVamp Cover Picture : wengwenchim on Twitter I don't own the pics or the characters. Enjoy

★★★ *جهنمی در سایه بهشت* جایی که رقابت درونش موج میزند ولی برای چی؟! برای مرگ یا بقا؟! برای عشق یا دوست؟! برای خودت و یا دیگری؟! همه چیز گنگ و نامعلوم است فقط ان کس میفهمد که اگاه باشد و چشمانش باز باشد حتی اگر پلکانش بسته است هوشیار باش که ممکن است حتی توام در دام بیوفتی ٭ ٭ ژانر: اکشن، مدرسه ای، اسمات، خشن، مسابقه ای، کمی ترسناک کاپل: ویکوک، سپ، جنلیسا، هیونلیکس، نامجین نویسنده: Star girl★ (تعداد پارت ها و روز های اپ نامعلوم هستش)

فن فیکشن هاشیمادا - هاشیراما و مادارا الفا!هاشیراما ، امگا!مادارا خاص ترین امگای دنیا ، امگایی که تونسته رهبر قبیله اش بشه ، برای نجات قبیله اش مجبور به ازدواج با الفایی غریبه می شه. ایا با اون الفا خوشبخت می شه ؟؟ یا محکوم به درده ؟؟ یا شاید هم هر دو !!

Who Is He~ Lily's peaceful life shatters when a mysterious stalker begins sending her letters, secret photos, and her favorite flowers-lilies of the valley. As fear takes over and those who were close to her begin dying, Lily questions her own sanity. With only her best friend Jake by her side, she fights to uncover the truth. But in a world full of secrets, nothing is ever what it seems. --I don't even know who you are ? --You don't have to know....I know who I am and I know who I love....So my Moonlight just let me love you♡ "Some obsessions are deadly" "Love, lies, and a stalker who won't stop"

همه چیز درباره ی فرهنگ "فن" بودن تو فندمای مختلف

Through times we have heard unconventional love stories, there was 'Layla and Majnu' 'Romeo and Juliet' 'Jodha and Akbar' 'Shah Jahan and Mumtaz Mahal' 'Chun Hyang and Mongryong' and most recently the love story between 'Rose and Jack' of the Titanic. In the midst of all these names is a forgotten love story that transcend all boundaries. It went beyond religion, class, and revenge. It went beyond stereotypes. This is the story of a young prince who fell in love with a spirited young noble girl. They were merely thirteen and fourteen years of age. He hid his true identity and she did the same. Everything about her drew him in. Whether it's her stubbornness, her caring attitude and most of all her beauty was something to behold. Due to unforeseen circumstances they were torn apart. She couldn't let go and he hasn't let go. Too many clashes of interest and way too many wanted them apart. Together they will conquer the world but separately they will bring destruction to the world. The fight and struggle for the Emperor's heart, the dismal women who will do anything to gain that all elusive power. One woman though was destined for it all. And she's all he yearns for. A Persian tale set during the sixteenth century.

❥❥ ❥❥❥Black Lotus Novel's Title: 霸总前夫说我是黑莲花 Genre: Drama, Smut, BL Translator: Yejaydor 246 Chapters + 19 Extras ( Completed ) ترجمه انگلیسی هنوز کامل نیس 'رمان لوتوس سیاه' **خلاصه** ون نیان نان در این سه سالی که با گو یانشنگ ازدواج کرده بود، این جمله رو بارها شنیده بود «دیگه طاقت ریاکاریت رو ندارم!» از زمان عروسیشون، لحظه‌ای که گو یان‌شنگ درست جلوی چشم‌ همه شراب روی سرش خالی کرد، فهمید که نمی‌تونه چیزی بیشتری ازش بخواد. «توافق نامه طلاق رو امضا کن گمشو!» با این حال، تنها چند ماه بعد از طلاقشون، گو یان‌شنگ، همراه با چند تا بادیگارد، به زور وارد اتاقش شد. «نیان نان، تو فوق‌العاده‌ایی! بهتره وقت تلف نکنیم و باهام برگردی خونه، باشه؟» «رئیس گو، یادت رفته که ما قبلاً طلاق گرفتیم؟» «در این صورت می‌تونیم دوباره ازدواج کنیم! اما این دفعه، من کسی هستم که دنبالته.» گو یان‌شنگ، تو زندگی خوبی داری و به چیزی که می‌خواستی رسیدی، اما احساسات من رو هم در نظر گرفتی؟ چه اتفاقی براشون می افته؟ می تونن رابطه خودشون از نو شروع کنن؟ یا همه چیز تموم میشه؟ ─────────────

زمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)

|•در حال آپ•| ″من تلاشم و کردم تا زندگی شادی داشته باشم،حتی از خونه هم جدا شدم و مستقل شدم،کسی و پیدا کردم که دوستش داشته باشم و دوستم داشته باشه،نترس و شجاع شده بودم اما همه‌ش موقتی بود.مثل یه رویای شیرین کوتاه.وقتی بیدار شدم دیدم همه چیز از بین رفته و نمیتونم هیچ کاری کنم. طولی نکشید که همه‌ش و از دست دادم و دردام دوباره سمتم حمله‌ور شدن. من الان هم سردرگمم.نمیدونم قراره چی پیش بیاد و همون حالت های قبل و دارم.فکر میکردم دیگه دنیای آدم بزرگا از این بدتر نمیشه یا حتی اگه میشه برای من پیش نمیاد؛اما اومد.″ (فن فیکشن نیست و همه شخصیت‌ها ساخته ذهن خودمه) (به افراد سن پایین و حساس توصیه نمیشه) #عاشقانه #ماجراجویی #مافیایی #رازآلود #استریت