🖤
4 stories
یک ساعت مانده به مرگ by ManiMirjavadi
ManiMirjavadi
  • WpView
    Reads 999
  • WpVote
    Votes 153
  • WpPart
    Parts 1
آخرین روز زمین بود. اخبار گفته بود امروز همه چیز تمام می شود.پایان نزدیک بود و بالاخره زمان مرگ فرا رسیده بود. در خیابان قدم می زدم و به سمت خانه می دویدم. قرار بود زمین در ساعت ده و سی و سه دقیقه شب، از بین برود.
از تولد تا مرگ by ManiMirjavadi
ManiMirjavadi
  • WpView
    Reads 344
  • WpVote
    Votes 41
  • WpPart
    Parts 1
همه جا تاریک است و چیزی نمی بینم. تنها سر و صدای نا مفهومی از بیرون این محفظه‌ی لعنتی که دورم پیچیده شده است به گوشم می رسد. اصلا این محفظه را دوست ندارم. تقلا می کنم می خواهم از آن بیرون بیایم. انگار دنیایی دیگر مرا می خواند. احساس می کنم چیزی پایم را گرفته. چیزی شبیه دست خودم. نور عجیبی به چشمانم می خورد. حال تنها روشنایی است. نمی توانم نفس بکشم. احساس مرگ می کنم.
کتاب سبز by Island1713
Island1713
  • WpView
    Reads 2,232
  • WpVote
    Votes 610
  • WpPart
    Parts 23
شعر فارسی
I've got a dead soul  by __F_S__
__F_S__
  • WpView
    Reads 732
  • WpVote
    Votes 9
  • WpPart
    Parts 2
"اين پايان است و ديگر زماني براي اشك ريختن نيست. چون اشك ها زماني بايد فرود ايند كه كسي آنها را ببيند و ارزش آنها را درك كند. پس سوگواري براي دخترِ مرده اي كه نميتواند اشك هاي شما را ببيند بي فايده است ،چون او با اين فكر دنيا را ترك كرد كه هيچكس هيچوقت برايش اشكي نخواهد ريخت.