L∆RR¥
35 stories
Not Again? (L.S) by fatestylinson
fatestylinson
  • WpView
    Reads 45,186
  • WpVote
    Votes 8,248
  • WpPart
    Parts 31
هری به سمت لویی میره و دستهاش رو روی پهلوهای لویی میذاره. آرزو داشت میتونست لویی رو با نوک انگشتهاش بسوزونه همونجور که لویی با وجودش اونو میسوزوند. "دوباره نه،" هری وقتی تیشرت لویی رو بالا میده، تکرار میکنه. دستهای لویی بالا میاد وقتی که هری تیشرت رو از سرش رد میکنه، و بی‌توجه به سمت تخت لویی میندازتش. "من دوباره با تو نمیخوابم،" هری زمزمه میکنه. "حتما،" لویی میگه، لبهاش به گردن هری میچسبه که باعث میشه سرش رو کج کنه. "اگر تاثیری داره همینجور حرفت رو تکرار کن." هری ناخن‌هاش رو روی کمر لویی میکشه. "دوباره نه،" ناله میکنه. "این- این بار آخره." .یا. وقتی هری استایلز و لویی تاملینسون هم‌اتاقی هستند. اونا از همدیگه متنفرن. حداقل این چیزیه که خودشون فکر میکنن. Persian Translation The original story belongs to @aditistylinson
In Between [L.S] °Short Story° by florrasita
florrasita
  • WpView
    Reads 5,758
  • WpVote
    Votes 545
  • WpPart
    Parts 6
_میشه از اینجا برم؟ ×کجا بری؟ مگه جایی رو هم داری که بری؟ _تو منو به زور نگه داشتی ، من نمیخوام اینجا بمونم، من نباید پیش تو بمونم ✓completed
My heart beats for you  by sara_a_10
sara_a_10
  • WpView
    Reads 396,147
  • WpVote
    Votes 43,038
  • WpPart
    Parts 70
_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید بیشتر تلاش میکردم... منو ببخش عزیز دلم لبخند تلخی روی لب های لویی شکل گرفت لویی: تقصیر من و تو نیست.... دنیا سخت گیر تر از اونيه که اجازه ی نفس کشیدن بهمون بده.... هری: وسط این دنیای سخت گیر... ميشه مال من بمونی؟ لویی: چرا؟.... دوسم داری؟ هری: نه... فقط " قلبم برای تو ميتپه "
H568 [L.S] by darkblue_94
darkblue_94
  • WpView
    Reads 36,191
  • WpVote
    Votes 6,834
  • WpPart
    Parts 61
[Completed] سرفه های پی در پی امونشو بریده بود و حتی نمیتونست درست نفس بکشه.ربات های خالی از احساسی که توی روپوشای سفید، اسم دکتر رو به یدک میکشیدن دور تا دور اون مکعب فلزی ایستاده بودن و منتظر جواب آزمایشی بودن که درحال انجام بود. قطره های ریزو درشت عرق روی صورتش به چشم میخورد و حس میکرد که تمام محتویات معده ی خالیش داره برمیگرده.به جلو خم شد و جریان پر فشار خونو حس کرد که داشت روی صورتش میدوئید و توی چشماش متمرکز میشد. هیچ کدوم از اون ادم اهنی های روبه روش جوابشو ندادن‌.همه چیز براش غیر قابل تحمل شده بود و فریاد های دردمندش توی اون مکعب فلزی سرد ، پژواک پیدا میکرد و کسی جوابشو نمیداد. دندوناشو روهم فشار میداد و فکش قفل شده بود.قطره اشکی از چشمای اون پسر سر خورد و همه غیر از خودش متوجه شدن که سرخی خون داره روی صورتش سر میخوره و ردی به جا میذاره. از درد داد فریاد زد و بیشتر توی خودش جمع شد.هربار که سرفه میکرد ، بیشتر حس میکرد که نمیتونه نفس بکشه. تا اینکه همه ی محتویات معدشو بالا اورد و وقتی چشماشو باز کرد رنگ جیغ خون رو دید که با سفیدی ملحفه تختش ،تضاد داشت. صدای ضربان قلبی که هر لحظه توی گوشاش ضعیف تر میشد و دیدی که که تار از همیشه بود ، یه چیز رو ثابت میکرد. _قربان بیمار ایست قلبی کرد.
•Sweet Creature• [L.S]  by SeTaRe4
SeTaRe4
  • WpView
    Reads 42,373
  • WpVote
    Votes 7,521
  • WpPart
    Parts 21
[Complete] هری انتظار نداشت که دبیرستان آسون باشه. خواهرش براش یه‌عالمه داستان تعریف کرده بود و هری میدونست که قراره توی یه جهنمِ چهارساله باشه. ولی جدا از همه‌چیز، اون دقیقا انتظار نداشت که فرشته‌ها هم توی جهنم بیان. Supernatural!AU °Persian Translation°
lacuna [L.S] by darkblue_94
darkblue_94
  • WpView
    Reads 12,708
  • WpVote
    Votes 2,589
  • WpPart
    Parts 46
[Completed] تو بهم فهموندی میشه یه تیکه از وجودت رو از دست بدی اما زنده بمونی! نه فقط زنده موندن، بلکه وادارم کردی زندگی کردنو دوباره به یاد بیارم. تو بهم یاد دادی میتونم با وجود یه خلا بزرگ توی قلبم، بازم به نفس کشیدن ادامه بدم! نه فقط نفس کشیدن بلکه عشق ورزیدن و عشق گرفتن رو به یادم آوردی. تو بهم یاد دادی میشه از یه خاک مرده، یه باغ سرسبز درست کرد، اگه فقط به اندازه کافی بهش توجه کنی. تو بهم یاد دادی میتونم دوباره دوست داشته بشم و عاشق باشم! تو منو به زندگی برگردوندی و من بخاطرش تا ابد به تو و قلبت مدیونم... Idea by: Gay_syndrome
Broken Demon #1 by larryshadinn
larryshadinn
  • WpView
    Reads 355,216
  • WpVote
    Votes 43,357
  • WpPart
    Parts 157
لوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحمتش رو به باد میده و مجبور میشه تو یه پروژه ی جدید باورشو ثابت کنه... "موجودات ماورالطبیعه وجود خارجی ندارن!" یعنی...بیخیال!گرگینه؟خون آشام؟پری دندون؟هنوزم کسی به اینجور چرندیات باور داشت؟ ************************ هری استایلز.قد بلند ،قوی و مقتدر و تو یه کلمه "کامل!" گرگینه ای که همه ازش حساب میبردن و حتی جرات نداشتن مستقیم به چشمهاش نگاه کنن و مشکل اصلی کجا بود؟ اون یه بتای لعنتی بود و برای پیروزی تو جنگی که زیاد باهاش فاصله نداشتن نیاز به یه آلفا داشت،یه آلفای قوی و برای پیدا کردن اون آلفا مجبور بود به حرف یه پیشگوی کثیف اعتماد کنه و بعد چند سال فقط دوتا گزینه براش باقی مونده بود! زین مالیک،از لحاظ بدنی قوی،مقتدر،با یه هاله ی بزرگ و قوی که تمام اطرافیانش رو مجبور میکرد تا ازش حساب ببرن و تو یه جمله "اون میتونه یه آلفای خفن باشه!" و دومین گزینه...لوییس تاملینسون؟ فکر نکنم!
Me & You by loulouTomlinson91
loulouTomlinson91
  • WpView
    Reads 23,712
  • WpVote
    Votes 4,647
  • WpPart
    Parts 22
❌COMPLETE❌ Edward styles💚 Louis 💙 ژانر :طنز _رومنس اجتماعی این داستان زندگی من با یه دیوونه اس میخوای بخونی?
(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42 by Don_Mute
Don_Mute
  • WpView
    Reads 80,149
  • WpVote
    Votes 15,662
  • WpPart
    Parts 38
(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خواییم شکلش می دیم مادر و پدر داریم زندگی می کنیم بزرگ می شیم و به این باور داریم ک همش یه آزمایش الهیه! هیچوقت فکر کردی ک تمام چیزایی ک دورو ورته,توهم خودت باشه؟ مثلا تو یه جا خواب باشی و... توی دنیایی ک توی سرت ساختن با ادمای الکی یه زندگی الکی ساختی ک همش بخشی از توهمته؟! اره خب... ما از کجا قرار بوده بفهمیم توی توهم خومون گیر افتادیم؟ و شاید یه روزی چشم وا کنیم و ببینیم نه اون ادما دیگه پیشمونن نه ما اون ادم سابقیم! کد 3214: داستان شامل,توهمات,تجاوز به حریم خصوصی,اسمات,بازی با دنیای پیچیده علم,مرگ,می باشد. 12345678900987654321 #1_harryandlouis #1_louisandharry #1_gaylove #1_fantasy #1_fanfiction #3_delusion
Baby Boy(Larry Stylinson) by nitara70
nitara70
  • WpView
    Reads 155,592
  • WpVote
    Votes 21,685
  • WpPart
    Parts 34
لویی به شماره ی اشتباهی پیام میده و زندگیش عوض میشه.