❗YiZhan FF❗ Years after the death of his best friend, Takahashi Hiroshi, Wang Jian finds himself falling for the one person he shouldn't-Zhang Jin Ming, Hiroshi's former lover. What begins as an unexpected connection slowly becomes something deeper, something Jian knows he can never fully have. Because buried beneath his growing love is a secret he's never told him-a secret that ties him to Hiroshi in a way Jin Ming could never imagine. As emotions clash and the past refuses to stay buried, Jian must choose between honesty and the fragile bond he's built on silence. A slow-burn BL romance about grief, forbidden love, and the parts of us we never show-even to the ones we love most. Feel free to read loves, but no hate, please💓 *PHOTO NOT MINE. CREDITS TO THE OWNER* -JADWIGA

بکهیون فرزند خانواده ی عجیب غریبیه اما زندگی خوش و خرمش وقتی عاشق یه نویسنده ی سرد و مرموز میشه کاملا بهم میریزه... اون تصمیم میگیره فقط برای اینکه بهش نزدیک باشه... باهاش به ویلای خارج از شهر ش بره و براش کار کنه. داستان +18 هستش. حتما دقت کنید. این داستان در اصل برای معرفی جامعه ی LGBTQ نوشته شده و توش تقریبا از همه نوع جنسیت شخصیت داریم با احترام بخونید... و آشنا بشید. میخواییم به مشکلاتی که ممکنه با ناآگاهی با LGBT پیش بیاد برسیم... ... و اینکه همه یکسانیم

در انقلاب جهانی علیه ایلومیناتی، ییبو میتونه جان رو از اسارت شیطان پرستان نجات بده. اما جان توی اسارت کابالیستها براش اتفاقی افتاده که باعث شده از ییبو و تمام دوستانشون متنفر بشه. نفرتی که باعث صدمه عمیق به خودش خواهد شد. اما ییبو معتقده: من می تونم دوباره جان رو عاشق خودم بکنم. جان بخاطر من فضا زمان رو به هم گره زده، من کافیه فقط گره ذهن و قلبشو باز کنم. اینبار ییبو با یه چهره متفاوت دوباره خودشو سر راه جان قرار میده تا به خودش و جان ثابت کنه، اونا در هر موقعیت و شرایطی باشن، باز هم عاشق هم می‌شن یه فصل کاااااااملا متفات از طلسم آرزو 👈این داستان فصل چهارم طلسم آرزوست.

Plan B(پایان یافته) •couple:YIZHAN •Genre:romance,modern,real life,smut •language:persian •Writer:redgreenlove (nazi) •up day:- •status:full •verse ................. شیائو جان 23 ساله دانشجوی شماره یک دانشکده پزشکی پکن و ییبوی 17 ساله کارآموز کمپانی یوها با دو هدف متفاوت همخونه شدن! هر کدوم به نوع خودشون بی نقص به نظر میان اما چی میشه اگر قلبهاشون چیزی بیشتر ازون "پلن ای"یی که برای زندگیشون چیدنو طلب کنه؟ این "پلن بی" ئه ................. تاحالا شده به هدفات شک کنی؟ .با خودت بگی که این واقعا همونیه که میخوام؟یا فقط میترسی چیز دیگه ای رو بخوای دنیای من و جان خیلی باهم فرق میکرد اما این یکی از مشترکاتمون بود و شباهت دیگه ای که هیچوقت به جان نگفتم اینه که اگر اون نبود من نمیتونستم از تاریکی رد بشم .درست مثل اون که قبل از من مدت ها بود تنهایی توی تاریکی مونده بود عشق همچین چیزیه عشق قدرته

تونل شون تسه سقوط کرد این چیزی بود که درست جلوی چشمهای ییبو رخ داد، اونم وقتی داشت تمام تلاششو می‌کرد که ماشین جان وارد اون تونل نشه... اما شد و ییبو دید که سقف تونل چطور پشت سر اون ماشین فرو ریخت حالا تیم امداد برای بیرون کشیدن جان از زیر آوار تونل داره اقدام می‌کنه و ییبو پشت دیوار تونل با جان حرف می‌زنه تا اونو برای لحظه نجات سرپا نگه داره بخشی از مکالمات: - ییبو! یه چیزی می‌گم نترس - این یعنی قراره تا سرحد مرگ بترسم - نه حالا تا اون حد، اینکه خاک زیر پام داره منو به داخل می‌کشه اونقدر هم ترسناک نیست 👈 هپی اند 👈 پایان یافته

─نام فیکشن:࿐🥀I Hate You🥀࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، ازدواج تعیین شده ─نویسنده: ɪɴꜰɪɴɪᴛʏʟᴍ44 ─مترجم: Hani🍓💫 ─روز آپ: شنبه ─وانگ ییبو بدنام ترین و بی رحم ترین پسر دانشگاه و شیائو ژان یه پسر شاد و سرزنده و آروم! وانگ ییبو نه تحمل شیائو ژان رو داره و نه دلش میخواد حتی یک بار هم که شده اسمش رو از زبونش بشنوه! توی این دنیا از هیچکـس و هیچ چیز به اندازهی پسری به نام شیائو ژان و لبخند درخشانش متنفر نیست. شیائو ژان هیچوقت دلیل این تنفر رو نفهمید. بارها سعی کرد تا باهاش حرف بزنه اما هربار رفتار سرد وانگ ییبو باعث وحشتـش میشد. واقعا احساسی که وانگ ییبو داره تنفـر محضه یا یه تئوری دیگه پشت این نفرت هست که هیچکس حتی شیائو ژان هم خبر نداره؟ ➥All rights reserved to the original author and we are just translator of this work and permission to translating has already got.

بوسه‌هایت مرگ را به تأخیر می‌اندازند. مرا ببوس!

قصه ی لان ژانی که تازه بعد از رفتن عشقش به احساس عمیقش پی برده... اما حالا ... کاری هم میتونه بکنه؟ وی ینگش هیچ وقت برنمیگرده... مگه نه؟

چه در آغوشم بگیری چه مرا پس بزنی تنها شاهزاده ی قلبم تویی ...جان دل در گرو شاهزاده ی کشور ،وانگ ییبو دارد اما این عشق... .تاریخی.انگست،عاشقانه. ییبو تاپ

ییبو توی ماموریت با جان که سعی میکنه ازش فرار کنه آشنا میشه و اونو به جرم همکاری با باند قاچاق مواد دستگیر میکنه... _ییبو تاپ ❤︎ وان شات🚶‍♀️