redyellower
- Reads 872
- Votes 275
- Parts 18
یک جایی از زندگی کم آوردم.
بریدم و رفتم تا شاید جایی بتوانم کمبود هایم را جبران کنم.
،دنیایم را با طرح هایم
پارچه ها و نخ و سوزن ها وصله پینه کردم تا آرامش را به خودم بدوزم.
هربار دوختم، به جایی گرفت و نخ کش شد.
ناگهان دستی به سمتم دراز شد.
تمامی وصله پینه ها را از هم جدا کرد.
آرامش را از نو طراحی کرد ،اتو زد،صاف کرد و دوباره در قسمت مخصوص دقیق و مرتب دوخت.
وجود پر از وصله پینه ام یک دست شد و آرامش از دست رفته ام به وجودم برگشت.
آن دست را محکم گرفتم و به این باور رسیدم که عشق از آرامش زاییده میشود.