Parsa2M
- Reads 23,977
- Votes 610
- Parts 10
گاهی خیال میکردم از دم در کافه دزدیدمش و به خونه آوردمش. وقتی با جیغ و داد سعی میکرد از دستم فرار کنه لختش میکردم، دست و پاش رو میبستم و تا سر حد مرگ بهش تجاوز میکردم.
توی ذهنم یکبار روی زمین میدیدمش یکبار بسته شده به سقف. در دنیای خیالاتم قلاده به گردنش انداختم و هزاران هزار شلاق روی بدنش کوبیدم.
اون باید مال من بشه و من هر کاری برای بدست آوردنش میکنم.
🔞 محتوای این داستان برای بزرگسالان است🔞