هیجانی تراش
13 stories
End Game (L.S) by harold_iran
harold_iran
  • WpView
    Reads 632,020
  • WpVote
    Votes 88,758
  • WpPart
    Parts 77
[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
Take Me Down With You [L.S] by AidaStylinson
AidaStylinson
  • WpView
    Reads 68,950
  • WpVote
    Votes 15,861
  • WpPart
    Parts 42
[ C o m p l e t e d ] لویی حالش خوبه فقط کاملا اتفاقی حداقل هفته ای یه بار به پلِ خودکشیِ بریستول میره و با یه دنیا اضطراب و ناراحتی دست و پنجه نرم میکنه و زندگی از نظرش تموم شده‌ست؛ اما به هر حال حالش خوبه. همه چیز خوبه تا وقتی که یه پسر مرموز، هر دفعه که لویی میخواد خودشو بکشه، سر و کله‌ش پیدا میشه... • Persian Translation #1 in Larry #1 in Persiantranslation #1 in Tomlinson #1 in LouisTomlinson • Original Story By: @harrystylesandstuff
Fe [L.S] by florrasita
florrasita
  • WpView
    Reads 13,815
  • WpVote
    Votes 3,206
  • WpPart
    Parts 42
دستاش رو جلو آورد و بهم نشون داد . -«این دست هارو نگاه کن ... بوی خون رو حس میکنی ؟ میدونی خون رو چی پاک میکنه ؟ » سرمو تکون دادم . -«فقط خون ، میتونه خون رو پاک کنه ...چرخه انتقام هیچوقت به پایان نمیرسه . نفرت تکثیر میشه و یه روزی میرسه که از زمین ، چیزی جز یه لکه سرخ که بوی تند اهن میده ، چیزه دیگه ای باقی نمیمونه ...!» •Completed
The doomed by ipastelio
ipastelio
  • WpView
    Reads 48,887
  • WpVote
    Votes 9,327
  • WpPart
    Parts 143
به تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه خبره! بزرگترین نمایش وقتی شروع شد که چهارتا وارث خانواده تاملینسون فهمیدن برای رهایی از مخمصه ای که قدم به قدم بهشون نزدیک تر میشد باید عده ای رو قربانی و اون هارو به عروسک های خیمه شب بازی تئاترشون تبدیل کنن. متاسفانه تاملینسون ها اونقدر خوش شانس نبودن که بفهمن وقتی سپرشیشه ای که دور تا دور خودشون کشیده بودن و هیچ بیگانه ای رو داخلش راه نمیدادن در برابر استایلز ها ترک خورد ، نمایش جدیدشون برای همیشه محکوم به فنا شد.
Anhedonia by sonyia_directioner
sonyia_directioner
  • WpView
    Reads 3,720
  • WpVote
    Votes 752
  • WpPart
    Parts 8
*𝙘𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙* ²⁰²² با سردیِ سبزِ لغزنده ی چشم های فرّارش، روی موج همه جا، موج سواری میکنه جر اقیانوسی که سالهاست، به زنجیرش بسته. او اماده بود تا از اون چشم ها فرار کنه، اقیانوس رو ترک کنه، حتی اگر بهای اون شنا کردن و گذشتن از جزیره ها باشه. حتی اگر پا گذاشتن رو نیاز و خواسته ی ماهی های کوچیکش باشه. حتی اگر نپتون این دریاها، راهش رو سد کنه. Telegram: anhedonia_larry AO3: https://archiveofourown.org/works/52631602 ᪥ 𝙎𝙝𝙤𝙧𝙩 𝙎𝙩𝙤𝙧𝙮 ᪥ 𝙇𝙖𝙧𝙧𝙮 ᪥ 𝙈𝙥𝙧𝙚𝙜, 𝙙𝙧𝙖𝙢𝙖, 𝙛𝙖𝙣𝙩𝙖𝙨𝙮 ᪥ 𝘽𝙮: 𝒮ℴ𝓃𝓎𝒾𝒶 🏅#1 داستان کوتاه
Rich in luv by loulouTomlinson91
loulouTomlinson91
  • WpView
    Reads 67,491
  • WpVote
    Votes 13,542
  • WpPart
    Parts 34
❌COMPLETE❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی _دام Do you love me ? And im not sure , what can i say?
SIR by loulouTomlinson91
loulouTomlinson91
  • WpView
    Reads 58,872
  • WpVote
    Votes 8,087
  • WpPart
    Parts 17
❌COMPLETE❌ LOUIS TOP👑 ژانر : مافیایی_رومنس (جنسی) هری یه جوون عادی بود قبل اینکه سر از یه گروه مافیا دربیاره لرری استایلینسون
Sea's whisper [L.S | Z.M] by Namelessaa
Namelessaa
  • WpView
    Reads 196,203
  • WpVote
    Votes 44,506
  • WpPart
    Parts 60
«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»
○DeMiurGe◎ by Don_Mute
Don_Mute
  • WpView
    Reads 75,225
  • WpVote
    Votes 15,601
  • WpPart
    Parts 58
+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفیک دارای محتواییست که شاید برای همه مناسب نباشد! +×+×+×+×+×+×+×+×+×+×++×+×+×+× #1_future #1_larrystylinson #1_harrybottom #1_ziammayne #1_science #3_gaylove
Rooms [L.S] by CoralineJs
CoralineJs
  • WpView
    Reads 8,431
  • WpVote
    Votes 2,156
  • WpPart
    Parts 11
Completed ✓ زمانی که چشم هاشون رو باز کردند،گیج و سرگردان بودند و با آشفتگی به اطرافشون نگاه انداختند. تنها درکی که همگی تو اون لحظه داشتند تو یک واژه خلاصه میشد: ترس. ترسی که هرچی بیشتر میگذشت، بیشتر در وجودشون رخنه میکرد و انگار اون مرد از همین ترس اون ها تغذیه میکرد و لذت میبرد‌. اون ها هراس داشتند از اینکه نفر بعدی ای که قراره بمیره کیه؟ شاید خودشون بودند و بی خبر بودند. این قرار بود که فقط یه بازی معمولی باشه یا بازی با جونشون؟! [اخطار: برای کسانی که روحیه‌ی حساسی دارند‌ توصیه نمیشود.] 「Started: January 2021 Ended: April 2021」 Harry Top.༄